جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما
جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما - تیغ و دست عشق را ...
ر.ک آرشیو شیخ، سی.دی آر131
ر.ک آرشیو شیخ، سی.دی آر131
سکانس اول: در آبان ۸۵ سیاهمشقی نوشتم با متن ترانهی قدیمی: «شد خزان گلشن آشنایی / بازم آتش به جان زد جدایی» به خوانندگی مرحوم جواد بدیعزاده. از روی کاغذ گلاسهء چسباندهنشده و قبل از قطعهبندی و پرس، اسکنی تهیه و در این پست منتشر کردم.
سکانس دوم: در زمستان ۸۵ نمایشگاهی از آثار خوشنویسان قم (شامل پیشکسوتها و تابعین) در نگارستان اشراق قم ترتیب یافت. این اثر را با قطعهبندی و قاب در آن نمایشگاه شرکت دادم.
سکانس سوم: پس از اتمام موعد نمایشگاه قرار شد در ۵ اسفند ۸۵ نشستی تخصّصی برای بررسی و نقد آثار برگزار شود. علی رضائیان - رئیس وقت انجمن خوشنویسان قم - تلفنی از بنده خواست که مجریگری این جلسه را به عهده بگیرم! و عنوان کرد: شما در به چالشکشاندن افراد برای بحث تبحّر داری و گزینهء خوبی برای این قصّه هستی!
در ابتدا بیمیل بودم؛ حس میکردم کار من نیست. بعد دیدم فرصتی است برای تجربهای تازه. پذیرفتم. پالتوی سیاه آقای عبدالحسینی شاغل در حوزهء هنری قم و داور نقاشی را امانت گرفتم و مجری شدم!ابتدا خودم قرآن تلاوت کردم و آیهء «ن. والقلم و ما یسطرون» را خواندم. در خلال جلسه به این قرائتم گریز زدم و گفتم: «از قلم باید نون درآورد!»
بعد از قرائت من حاج داود چاووشی (خوشنویس، خواننده) آوازی مذهبی خواند و بعد استاد احمد عبدالرضایی صحبت را آغاز کرد و بعد استاد سید رضا بنیرضی (نسخنویس شهیر) و کمکم بحث جدّی شد و از علی رضائیان هم دعوت شد که کنار مجری و کارشناسان جلسه بنشیند.
هرازگاه دخالتهایی میکنم و در کنار مجریگری ، تنور بحث را داغ میکنم و نخودی در آش میافکنم و اصرار دارم که آثار نمایشگاه - حتی اگر کاتبش از بزرگان باشد - به نقد کشیده شود. برخی از افراد جلسه با این کار مخالف میکنند.
از عجایب اینکه تا انتها فضا برای نقد مستقیم آثار باز نمیشود و در نهایت خیّاط در کوزه میافتد و اثر خوشنویسی خود من در آن نمایشگاه (همین سیاهمشق) مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. عجیتر اینکه در خصوص آن، تنها خودم صحبت میکنم و دیگران و از جمله رضا بنیرضی صحبتهایم را میپذیرند و بر دفاعیّات من نقدی وارد نمیکنند!
~ برای دریافت فایل صوتی ام.پی.تری کل جلسه اینجا را کلیک کنید:
قسمت اول / قسمت دوم
~ لینک دریافت فیلم ۲۰ دقیقهء آخر جلسه با پسوند mp4 و حجم ۱۲۶مگابایت که در آن تابلوی من نقد میشود و داد و قالهای بعد از آن! >>> اینجا
~ گزارش نشست تخصصی در نگارستان که در بالا کپی پیست کردم، اولین بار اینجا منتشر شد.
سکانس چهارم: مدّتی بعد ظاهرا" این قطعه را در خلال یک معامله به امیر عاملی - شاعر و خطباز بزرگ - فروختم.سکانس پنجم: به تازگی و با سرچ کلمهء «چاپ خط روی تیشرت» مشاهده کردم که این اثر توسط یکی از فروشندگان البسه و پوشاک در تبریز بر روی تیشرت چاپ شده است.
تحریر قرآنی به خطّ نسخ با شمارگانی بینظیر که در قطعهای مختلف در کنار ترجمه به زبانهای روز دنیا در هر مسجد و منزلی در کشورهای اسلامی یافت میشود و یکسره به وفور بازار نشر را تسخیر کرده، بختیاری اندکیست؟
نیل به چنین توفیق شگرفی که شمار زیادی از هنرمندان خوشنویس در خواب هم نمیببیند، به مؤلّفههای عدیدهای نیاز دارد که بیشک «عثمان طه» در خود جمع کرده است.
وی که نام اصلیش آنگونه که در ابتدای قرآنی که به این حقیر اهدا کرد (تصویر ۸ و ۱۰) «عثمان حسین طه» و اصالتا اهل کشور سوریّه و فیالحال مقیم مدینهٔ منورّه است، دو قرآن پرتیراژ با دو جلوهء زیباشناختی از خطّ سحرانگیز نسخ به جهان اسلام اهدا کرد که یکدستی و بیافت و خیزبودن این قرآنها کمنظیر و به قول بینظیر بوده است. هر چند که این یکدستی از سوی برخی نظرگاهها امتیاز نیست.(رجوع کنید به پاورقی۱)
توفیق دیدار دونفره با این نسّاخ شهیر، شانس بزرگی بود که در سفر اخیرم به مدینه در ۱۲ تیر ۹۰ نصیبم شد.
شگفتا و أسفا که نه رانندهای که در ازای ۱۵ ریال سعودی (هر ریال را ۳۱۰ تومان در ایران خریده بودم) مرا به مجتمع مسکونی مفروشات عامر در خیابان سلطان مدینه آورد، این هنرمند بیبدیل را میشناخت و نه حتّی سکنهٔ مجتمع مزبور که طبقهٔ پنجمش پذیرای زندگی عثمان و خانوادهٔ اوست.
عجیبتر اینکه خیلیها گمان میکنند که ایشان در قید حیات نیست. خود عثمان عنوان کرد که بعضیها فک میکنند ۲۰۰ سال است مُردهام!
دو روز قبل از دیدار در خلال تماس تلفنی با ایشان از طریق گوشی موبایلم (با سیمکارت عربستان) ابراز تمایل کردم که با او ملاقات کنم. (لینک بخشی از مکالمهء صوتی تلفنی اینجا قرار گیرد) گفت آن روز درگیر است و برای فردایش وقت داد.روز قرار تعدادی از خطوط اصل و مذهّب تحریرشده توسّط خودم را با تعدادی زیراکس رنگی از کارهایم به علاوهٔ یک صفحه نسخ عربی قدیمی (نسخهٔ اصل) در کیفی گذاشتم و پس از خروج از محل اقامتم (هتل «مراجالشّرق» که چند دقیقه با حرم پیامبر(ص) بیشتر فاصله نداشت) یک ماشین (از آنها که تابلوی «أجرة» بالایش خورده بود) کرایه کردم.
به محل تعیینشده که رفتم، میدانستم باید به طبقهٔ پنجم مجتمع مفروشات بروم؛ امّا با ورود به ساختمان، از هر کس سر راهم میدیدم، ناخودآگاه سراغ استاد را میگرفتم. نمیشناختندش! عاقبت از پیرمردی عرقچین به سر و دشداشه به تن (تصویر۱) که قصد سوارشدن به آسانسور را داشت، سراغ عثمان طه را گرفتم. به عربی گفت: «شما؟» گفتم: «با ایشان قرار دارم و از ایران، بلدة قم آمدهام!» گفت: «أنا عثمان طه!» (عثمان طه خودم هستم!)
گفتم: «داستان چیست - استاد! - که از هر کسی پرسیدم، شما را نمیشناخت.» گفت:
«کلّ مدینه فی جهل!»
اول رفتیم به اتاق سرایدار مجتمع. عثمان انگار میخواست شارژ واحدش را به ریال سعودی به او بپردازد. کارش که تمام شد، مرا به واحد مسکونیش هدایت کرد. سر در محل اقامتش به خط نسخ و ظاهراً به خط خودش نامش را تابلو کرده بود.
نشستیم. عنوان کردم در خوشنویسی شاگرد استاد احمد پیلهچی هستم. به جا نیاورد و با کمی توضیح گفت: « نعم! احمد قزوینی!»عربستان و مدینه را در خصوص خرید آثار خوشنویسی ابدا مناسب ندانست و حتی به آثار فراوانی که از خودش در منزلش بر دیوار بود اشاره کرد (تصویر۶) و گفت که تا امروز حتی یک اثر هم موفق به فروشش نشدهام. گفت اگر مایل به فروش آثارت هستی، کشورهای حاشیهٔ خلیج بهتر جواب میگیری.
زیراکسهایی از خطوطش را که به خطّ طغرا (تصویر۱) و ثلث (تصویر ۳ و ۱۱) تحریر شده و به تذهیب پسرش احمد مزیّن بود، به بنده هدیه کرد و نیز نسخهای از قرآن نخستش که ظاهرا ۴۵ سال از تحریر آن میگذرد. ابتدایش را با دستخطی خطاب به بنده مزیّن کرد. (تصویر ۸ و ۱۰) چای خوردیم و عکس یادگاری گرفتیم. (تصویر ۹)
عثمان طه عنوان کرد که ایران را بسیار دوست دارد؛ ولی به خاطر تعهّد کاری با چاپخانهٔ فهد حق خروج از این کشور را ندارد و فقط در زمانهای مشخّصی در سال میتواند برای دیدن بستگانش به سوریّه برود.دو تصویر از نسخهٔ اصل قرآنش را که در ابعاد بزرگ اجرا و قاب شده بود، به بنده نشان داد و عنوان کرد که یکی را به رسمالخطّ عثمانی و مربوط به زمان علی(ع) و دیگری را به رسم املایی تحریر کرده است (تصویر ۱۲ و ۱۳)
نام تعدادی از خوشنویسان ایران در رشتهٔ خط نسخ و ثلث همچون اساتید: عبدالرّضایی، بنیرضی و موحّد را بردم و پرسیدم کدام را میشناسید؟ گفت: با استاد فلسفی و استاد امیرخانی دوست صمیمی هستم و خطوط موحّد را دیدهام.
در خلال فیلمبرداری از اتاق و تابلوهای ایشان، از اجازهنامهای که استاد حامدالآمدی به او داده فیلم گرفتم.
نمونهٔ آثار خوشنویسی و قصارمشقهایم را به ایشان نشان دادم (تصویر ۴. در ضمن اثر خوشنویسی بنده که در این تصویر در دست عثمان طه است، قبلا در این پست عرضه شده بود)
من عادت دارم امضایم را خیلی کوچک با قید کلمهٔ «محمّدی» و ذکر سال و ماه تحریر اثر برگزار میکنم. پیشنهادش این بود که امضا را درشتتر بگذارم. نهایتا با اهدای چند زیراکس از آثارم به ایشان منزلش را ترک کردم. استاد برای شرکت در عروسی دختر یکی از دوستانش میبایست از منزل خارج شود.
لینک مرتبط : فیلم دیدارم با عثمان طه
انتشار تصویر دیدار در اینستاگرام: https://www.instagram.com/p/rMZ_xuBwiE
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی۱: در جلسهٔ افطاری در منزل دوست خوشنویسم نعمان صحرانورد در روز دوشنبهٔ آخر ماه رمضان ۱۴۳۰ و هفتهٔ اول شهریور ۹۰ که استاد سیّد رضا بنیرضی نسخنویس زبدهٔ ایران حضور داشت، بعد از اتمام افطاری که جلسه کمی خصوصی شد، به بنیرضی گفتم که در سفر اخیرم به مدینه به دیدار عثمان طه رفتهام. نتظار داشتم بنیرضی که شنید، بگه: یا لیتنی کنتُ معک فأفوز فوزاً عظیما. امّا نگفت بلکه زد توی ذوقم. او به تیزی و زیرکی شهره است. علی رضائیان تشبیه میکرد که در موقع بحث و گفتگو با ایشان خیلی باید مواظب بود چون امان نمیدهد که طرف بخواهد وقتی حرفی زد که همهٔ جوانبش را ملاحظه نکرده بود، خودش را جمع و جور کند. اگر رخنه و روزنهٔ کوچکی در کلام طرف بیابد، در هوا میزند و امان نمیدهد.وقتی گفتم به دیدار عثمان طه رفتم، به خصوص که با لحنی که کمی نامهربان بود، گفتم که ایشان نامی از شما نشنیده بود، منتظر برخوردهای بنیرضی میشدم. برگشت گفت:
«شما که پیش ایشان رفتی، هیچ بررسی کردی که ایشان از نظر شخصیّت هنری آیا یک خطّاط هست یا نه؟ یا فقط یک تکنیسین است؟» کلامش اندکی برایم نامهوم بود. این بود که با حالتی هاجوواجگونه نگاه کردم. گفت: «اینجوری نگاه نکنید. جواب بدهید!» بعد در حالی که به سمتی که ابراهیم سلیمانی و محمّدحسین رحمتی و هادی گلمحمّدی نشسته بودند، نگاه انداخت و با صدای بلندتری آنها را هم مخاطب خود کرد و گفت:
«ببینید آقایون! قرآن عثمانطه مجموعهای از مفرداتِ ضعیف است که یک نفر که مدّت کوتاهی نسخ کار کند، بهش میرسد. در عوض آنها را یکدست نوشته است.» سر عینها را مثال زد و آن را غیراصولی از نظر خط نسخ توصیف کرد. بنیرضی برایش تعجّبآور بود و شاید هم ژست یک آدم متعجّب را بازی میکرد که چگونه میشود آدمی اینهمه راه پیش ایشان برود و آنوقت کار به این نداشته باشد که این فرد که تنها کسی است که در تاریخ خط، اینقدر خط یکدستی در قرآن نوشته، رمز کارش کجاست؟
گفتم: «آخه چه لزومی دارد که من با دغدغههای شما با یک نفر ملاقات کنم؟» گفت: «حالا دغدغهٔ خودتون چی بوده؟ که برید با ایشان عکس یادگاری بگیرید؟!»
گفت: «کسی از عثمان طه خط اصل تا حالا ندیده. گفتم روی دیوار خانهشان دیدم.» گفت: «چه فایده؟» گفتم: «آقای موحّد هم همینطور است.» ناصر طاووسی گفت: «اینهمه کتیبه داره موحّد.» گفتم: «خطوط اوریژینال منظور آقای بنیرضیه.» بنیرضی گفت:
«لثهایی که عثمانطه اوّل و آخر قرآنش نوشته خیلی ضعیف است.» گفتم:
«اون خطوط در حکم تیتراژ (اوّلانهٔ) فیلمه و با اونکه میتونید به تیتراژ نمرهٔ مثبت یا منفی بدید، امّا قضاوت اصلیتان باید معطوف به متن باشد.» محمّدتقی اسدی که شاهد بحث حول دیس زولبیا بود و در آن فضا بیشتر مایل بود از بنیرضی حمایت کند و گاه حتّی برای تکّههای بنیرضی که دقیق هم بار طنزش را نگرفته بود، خندههای تصنّعی میکرد، گفت:
«از قضا یک فیلم خوب حتما باید تیتراژ خوب داشته باشد.» گفتم: «الزاماً اینجور نیست و برای مثال در خصوص سریال امام علی(ع) کارگردانش داود میرباقری از کاستیهای تیتراژ میگفت و آن را به بودجهٔ اندکی تخصیصی برای این منظور نسبت میداد.»
ناصر طاووسی گفت: فیلمهای مطرح تاریخ سینما معمولاً دارای تیتراژ خوب هم بوده. تأیید کردم و گفتم: «سال باس» از کسانی است که تیتراژهای خوبی برای فیلمهای خوب ساخته است.
برام جالب بود که بنیرضی وقتی کمترین حمایت اسدی را از خودش و نقد حتی کمفکرشدهٔ او را از من میدید، رو میکرد به او که:
«چرا امشب باعث خنده میشوید؟» که یعنی رها کنید و باعث نشوید این شیخ حرف بزند و بهش بخندیم!
گفت چطو رفتی اونجا و ازش نپرسیدی اینو؟ به بقیهٔ افراد جلسه هم گفت که ایشون رفته اونجا و اینو نپرسیده.
اعضای جلسه اینا بودند: محمود مدنی که با بنی رضی شوخی میکرد. هولویی را در مشت گرفته بود و قسمت چاکش را نشان بنیرضی داد.
بنیرضی تشبیه قشنگی کرد: گفت خطّاط، بداههنویس است مثل یک فوتبالیست درجهٔ یک که شاید گل بزند شاید نزند و جذّابیّت فوتبال هم به همین است اگر شما مطمئن باشید مارادونا و زینالدّین زیدان حتماً گل میزنند، شاید بنشینید پای بازی؛ ولی دیگر آن هیجان را ندارد. به نظر میرسد عثمانطه از قبل حرکتهایش مشخص است. صحرانورد گفت: حالت تایپی دارد و همهٔ حروف عین هم.
(بعداً دیدم میشلفوکو کلامی دارد شبیه کلام بنیرضی. میگه: «چیزی که در مورد نوشتن (رمان و داستان) و رابطهٔ عاشقانه صادق است، برای زندگی هم صادق است. بازی تا زمانی ارزش صرفِ وقت دارد که ندانیم چطور تمام میشود!»... برگرفته از حقیقتِ قدرت: خودْمصاحبهای با میشلفوکو (۲۵ اکتبر ۱۹۸۲) که در یکی از پستهای کانال تلگرامی خواهرزادهام فؤاد سیاهکالی در آخر تابستان ۹۹ دیدم.)
موقع خروج از جلسه هم در حالت ایستاده باز بحث در گرفت. بنیرضی گفت: مستأجر یکی از ساختمونهای محلهٔ ما دندانپزشکه و بلد نیست ماشینش را پارک کنه! من چیجوری میتونم دندونمو بهش نشون بدم؟ گفتم چه ربطی داره این به اون؟ بحث بالا گرفت و با حالت دادزدن به بنیرضی گفتم: ببینم! آیا ما هنرمند دیوانه نداریم؟ دور من و بنیرضی افراد جلسه حلقه زده بودند. ابراهیم سلیمانی دستش را به سمت من به فلشی تبدیل کرده بود و گفت: چرا نداریم. ایشون!
ابوالفضل خزاعی پقی زد زیز خنده و حرف سلیمانی را تکرار کرد برای بغل دستیش. و باز من حس کردم که توی اینجور وقتها افراد حاشیهٔ جلسه که دنبال مضحکه هستند، الزاماً کسی را که از نطر آنان حرفش ناحق است برای خنده و مطایبه برنمیگزینند. طبیعی است که بنیرضی کلا نسبت به من جدّیتر است. طبعاً من گزینهٔ بهتری برای خزاعی هستم که احیانا سوژهٔ خنده شوم حتی اگر بعداً معلوم شود که مثلاً همین خزاعی با منطق و کلام من در مباحثه با بنی رضی احساس نزدیکی بیشتری میکرده. کما اینکه محمود مدنی بعد از بههمخوردن آن جلسه به من گفت: من هم مثل شما عقیده ندارم که یک هنرمند حتماً باید توی پارککردن ماشین هم توانا باشد.
دقایقی قبل از خداحافظی به بنیرضی گفتم: من از صحبت شما اینجور فهمیدم که پس لطف شیخ و زاهد که گاه هست و گاه نیست که حافظ میگه، یک حسن و امتیازه؛ چون شما گفتید باید بین بودونبود در تعلیق و نوسان باشه و اگه همیشه فوتبالیست گل بزنه مثل ربات، ارزش دیدن نداره. گفت: فعلاً چیزی نگو. اینایی که امشب گفتم، برای امشبت کافیه! :-)).....
تماس با من: 09127499479 و: t.me/qom44
ویرایش: ۱۴۰۲٫
در آستانهی میلاد منجی عالم بشریّت حضرت ولیّعصر(عج) دو اثر نسخ زیبا و منتشرنشده پیشکش بازدیدکنندگان وبلاگ میکنم.
تحریر دعای فرج به قلم استاد سیّد رضا بنیرضی که به شیوه و پسند خاصّ خود (قوّت و ضعفهای نزدیک به هم) نسخ مینویسد و محصول هنرنماییش مزهّی آثار مرحوم آقاجان پرتو را دارد، در جوار تذهیب پرکار استاد رامین مرآتی که با طلا کار شده، به خلق تابلویی چشمنواز انجامیده است.
در سمت چپ اثر فخیم و فاخر ابوالفضل خزاعی نسخنویس جوان و چپدست را داریم که در سایهی تلمّذ در نزد جناب بنیرضی و کشف و استفادهی هوشمندانه و رندانه از میانبرها و شورتکاتها، راهی طولانی را در زمانی اندک سپری کرده است. خزاعی مورد نقض این قانون است که: سر زلف خط را جز با مشق مشقّت و صرف چهل سال خون دل خوردن نمیتوان به دست آورد. تذهیب آرامبخش قطعهی نسخ خزاعی با دستان هنرمند زرّیننقش فراهانی و با درک درست و دقیقی از همجواری رنگهای پخته صورت گرفته است.
شب آدینه خورم می که در آن شب افزون
چشم رحمت به سوی عفو گنهکاران است
این سیاهمشق که با مرکّب قهوهای خوشرنگی تحریر شده و صفحهآرایی زیبایی هم دارد، مدّتی در اختیار استاد غلامحسین امیرخانی بوده است.
دوستانی که مایلند اسکن این قطعه را در سایز بزرگ ۲۴*۴۲۶۲*۲۶۲۰ (۱۰ برابر تصویر حاضر) در اختیار داشته باشند، با ایمیل من qom.reza@yahoo.com مکاتبه کنند.
ابوالفضل خزاعی در شمار خوشنویسانی است که تازه وارد گود خوشنویسی شده است و سابقهی چندانی در این خطه و حیطه ندارد،
ولی از فرصتها خوب بهره برده و تلاش کرده راه چندساله را در چند ماه بپیماید. هم نستعلیق مینویسد و هم نسخ.
در نستعلیق بعد از اخذ مدرک ممتاز، چند جلسه به مدد دوستی با امیرمیثم سلطانی به کلاس استاد امیرخانی در تهران راه یافته و از همان جلسات محدود بهرهی بسیاری برده است.
در نسخ هم چند وقت است زیرنظر دوست گرامی جناب استاد سید رضا بنیرضی reza banirazi که از نسخنویسان قمی و البته کشوری است، تلمذ میکند و شاگرد خوب و برجستهای هم هست و اخیرآ چند رتبه در مسابقات سراسری خط به دست آورده که آخرینش مربوط به جشنوارهی طلیعهی ظهور است.
یک نمونه از نستعلیقنویسی ابوالفضل
و چند نمونه نسخ او را که به تازگی تحریر کرده است،
در این پست قرار میدهم.
نکتهی آخر اینکه ابوالفضل خزاعی چپدست است
و از این حیث نیز الگوست
و ثابت میکند که حتی با این پدیده هم میشود کنار آمد و حتی بهتر از برخی از خوشنویسان راستدست نوشت:
در ضمن بنده قطعهی نستعلیق فوق را در مرداد ۸۳ برای و به یاد ابوالفضل خزاعی تحریر کردم و قصد اهدا به او داشتم که ترجیح داد قطعهی به زعم او روندتری در قالب آشنای چلیپا به او بدهم. از این رو قطعهی سیاهمشق حاضر چند بار بین من و امیر عاملی (کلکسیونر قزوینی) معامله و مبادله شد و در حال حاضر نیز در اختیار عاملی است و نام ابوالفضل خزاعی نیز در جایی از قطعه گنجانده شده است. توضیح بیشتر در مورد این قطعه >>> اینجا
دو چلیپا از خوشنویس خوب و مشهور: سید رضا بنیرضی.
این دو چلیپا متعلق به سال ۱۳۷۸ شمسی (دوررهی درخشان نستعلیقنویسی بنیرضی) است.
اینکه چرا ایشان در نستعلیق، «حفظ مراتب» نکردند، موضوع بحثی مستقل است.
آنچه مسلم است، این دو چلیپا بهترین - یا محتاطانهتر: از بهترین - آثار نستعلیق این خوشنویسی خوب قمی است. اصل این قطعات زمانی در دست دوست خوشنویسم «امیرمیثم سلطانی» بود
و حقیر به ۵۰ هزار تومان ابتیاع نمودم.
آیةالکرسی به رقم اشرفالکتاب به تاریخ ۱۲۷۷ قمری
این قطعه را چند سال پیش از محمود حبیباللهی دوست اصفهانیام به ۵۰۰ هزار تومان خریدم و چند سال بعد به حدود ۷۰۰ ه.ت به امیر عاملی کلکسیونر قزوینی فروختم.
مدّتی بعد حبیباللّهی نقل میکرد که در سفری که با ح.ر کلکسیونر قمی به قزوین داشتهاند، عاملی این قطعه را نشان داده و حاضر به فروش آن به بالاتر از یک میلیون تومان هم نشده است.
اجرای دیگری از آیةالکرسی زینالعابدین که این قطعه هم زمانی در نگارستان عروس قلم در قم
به نمایش گذاشته شد (توسط آقای ابراهیمی از اصفهان به رسم امانت آورده شده بود)
و بعد به فروش رفت (ظاهراً مجموعهی فرهنگی تختهفولاد اصفهان آن را خرید)
و پوستر زیر را هم از روی آن در اصفهان به چاپ رساند:اجرای دیگری از آیةالکرسی زینالعابدین
این قطعه در حال حاضر در مجموعهی
آقای دکتر صادق محفوظی DR sadegh mahfoozi در تهران است.
حقیر در رمضانالمبارک سال ۱۴۲۷ شمسی (مهر ۱۳۸۵)
از بخشی از این مجموعه بازدید کردم.
من یتق الله / اشرفالکتاب اصفهانی / ۱۲۶۸ قمری
این قطعه را به ۳۵۰ هزار تومان از محمود حبیباللَهی خریداری کردم
و چند سال بعد در خلال یک معامله به امیر عاملی کلکسیونر قزوینی فروختم.
و ان یکاد با رقم زینالعابدین اصفهانی ملقّب به اشرفالکتّاب در سال ۱۲۷۷ قمری
این قطعه را در اسفند ۸۳ از محمود حبیباللّهی به ۳۵۰ هزار تومان خریدم و سال بعد با یک قطعه انگشتر و یک نسخه قرآن چاپ سنگی مبادله کردم (طرف معامله علی نجفی پسر جواد سبتی خطاط بود). نجفی هم این قطعه را به حسن رجبیان کلکسیونر قمی فروخت.
در دیداری که به اتّفاق دوست خوشنویسم سید رضا بنیرضی از مجموعهی رجبیان به عمل آوردیم، این قطعه را در آلبوم ر دیدیم. بنیرضی مدعی شد که این قطعه مجعول بوده و محصول رانش طبیعی قلم نیست و به شدت در آن ساخت و ساز شده است.
رجبیان از در انکار درآمد و بر اصالت قطعه پای فشرد. در آبان ۸۶ قطعهی مزبور را مجدداً در مجموعهی حبیباللّهی دیدم و تصور بدویام این بود که تشکیک بنیرضی شاید ر را نسبت به قطعه دلچرکین و به فروش وادار نموده است. آخرین قیمتی که حبیباللهی برای این قطعه در نظر گرفته، یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان است.
بعدالتحریر: در دیداری که چند روز پیش (امروز ۲۲ بهمن ۸۶ است) با سیّد محمّد حسینی داشتم، خبر دارد که این قطعه را برای محمود حبیباللّهی به ۱ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به فروش رسانده است و بعد از کسر ۱۰۰ ه.ت به عنوان حقّ دلاّلی الباقی را به ایشان پرداخته است.
و ان یکاد زینالعابدین اصفهانی ملقّب به اشرفالکتاب نگارش در سال ۱۲۶۱ قمری
این قطعه را از محمود حبیباللهی به ۳۰۰ هزار تومان خریدم و سال بعد به امیر عاملی فروختم.نسخ تعلیمی زینالعابدین اصفهانی ملقّب به اشرفالکتّاب
تاریخ تحریر: ۱۲۷۱ قمری
این قطعه را به ۱۵۰ هزار تومان از محمود حبیباللهی خریدم و مدتی بعد در سفری که به قزوین داشتم، امیر عاملی کلکسیونر قزوینی حاضر به خرید نقدی آن تا ۳۰۰ هزار تومان شد که از فروش آن اجتناب کردم و مدتی بعد در خلال یک معامله به ایشان فروختم.
حدیث به خط زینالعابدین اصفهانی / سال تحریر: ۱۲۶۷ قمری
از مجموعهای که آقای ابراهیمی آن را به امانت از اصفهان به قم آورد و بعدآ به فروش رفت:
شعر عربی به خط زینالعابدین اصفهانی / تحریر: ۱۲۶۷ قمری
این قطعه که قبلأ به چاپ هم رسیده است،
زمانی در دست بنده امانت بود و
در حال حاضر در مجموعهی دوست نسخنویسم سید رضا بنیرضی میباشد:این قطعه شعر آموزندهای هم دارد
که در آن به شکل جالبی طرح کلّی عمر آدمی تصویر شده است. میگوید:
اذا عاش الفتی ستین عامآ / فنصف العمر یمحوه اللیالی
فنصف النصف یذهب لیس یدری / لغفلته یمینآ عن شمالی
و ثلث النصف آمال و حرص / و شغل بالمکاسب و العیال
و باقی العمر اسقام و شیب / و هم بانتقال و ارتحال
یعنی:
وقتی انسانی ۶۰ سال عمر کند، نیمی از این مدت توسط شب و خواب محو و نابود میشود.
میماند ۳۰ سال!
نیمی از این مدت هم از سر غفلت و اینکه دست راست و چپش را از هم باز نمیشناسد،
از بین میرود. میماند ۱۵ سال!
که ۵ سالش به آمال و آرزو تلف میشود و ۵ سالش به حرص و ۵ سالش درگیر کسب و کار و زن و فرزند. باقی عمر هم اگر چیزی بماند، مبتلای بیماری و ضعف بنیهی جسمانی و پیری و مهیاشدن برای کوچ و سفر آخرت میشود
و خلاصه اینکه چیزی ته کاسه و کیسه نمیماند!
قطعهی زیر به خط اشرفالکتاب اصفهانی تحریرشده به سال ۱۲۶۷ قمری
ظاهرآ زمانی به واسطهی آقای ابراهیمی اصفهانی، از اصفهان به قم آورده شد
و در نمایشگاه عروس قلم قم به نمایش درآمد. آخرین خبر این است که این قطعه
در مجموعهی دوست و استاد خوشنویسم احمد پیلهچی قزوینی است:دو قطعهی زیر به خط اشرفالکتاب اصفهانی ظاهرآ زمانی به واسطهی آقای ابراهیمی اصفهانی به قم آورده شد و در نمایشگاه عروس قلم قم به نمایش درآمد:
در روزهای اوّل سال ۸۵ که به منزل سیّد محمّد حسینی - دوست نوسمسار و خطبازم - در دولتآباد شهرری رفته بودم، قطعهای به نسخ عربی به قلم و رقم حافظ عثمان hafez osman خوشنویس شهیر ترکیه با قدمت ۴۰۰ ساله چشمم را گرفت. از شب دیدار، تنها یک فتوکپی از این خط در دستم ماند و نیز شیفتگیام از مشاهدهی اثری که نرخ بالایی برای فروش آن پیشنهاد شد (اگر خطا نکنم ۲ میلیون تومان) و جراءت من در آن ایّام برای نزدیکشدن به چنین معاملهای اندک بود. آن شیفتگی باقی ماند، ولی فتوکپی اثر را در دیداری که با استاد حسینی موحّد در منزلشان داشتم، باختم. سرانجام پس از چند بار تماس تلفنی و دیدار با حسینی،
در ۱۳ مرداد ۸۵ این قطعه را از او در بندهمنزل در قم و در شبی که علی نجفی پسر جواد سبتی هم حضور داشت، با سه قطعه خط مبادله کردم:
چلیپای ناد علیّاً استاد امیرخانی که به ۵۰۰ ه.ت از جواد جدّی در تهران خریده بودم + قطعهی یا امیرالموءمنین حیدر استاد امیرخانی + شکسته با رقم محمدحسن طباطبایی که امانت امیر عاملی بود.
سایز بزرگتر / سایز باز هم بزرگتر
چند روز بعد از خرید من، ح.ر - دوست طلبه و کلکسیونر قمی - به شدّت طالب این قطعهی حافظ عثمان شد و محمود حبیباللّهی را واسطهی خرید آن کرد و خطوطی را در اختیار او گذاشت که به من برای مبادله با این قطعه از حافظ عثمان پیشنهاد کند، از جمله کتاب «ملکجمشید» به خط استاد حسن میرخانی که جناب موحّد حسینی یک بار در برج ۸ سال ۸۴ پشت تلفن صحبت آن را با من کرده و گفته بود:
«از آقای پیلهچی بپرسید که داستان ملکجمشید به خطّ مرحوم سید حسن میرخانی که مربوط به دورهی اوج خوشنویسی استاد حسن هم هست، چند قیمت دارد؟»
من در شرایطی بودم که حس میکردم به عتیقهی گرانقیمتی دست یافتهام و مدّتی میتوانم با تکیه بر آن، حکمرانی کنم و طالبان جنسم را بازی دهم و سر بدوانم. بعد از اینکه حسابی عرق کردم و برای خستگیدرکردن نشستیم، آنوقت قطعه را خواهم فروخت.
جوابم به پیشنهادهای حبیباللّهی منفی بود.
حبیباللّهی مدام میرفت و قطعات دیگری میآورد و میخواست متقاعدم کند به فروش قطعهی حافظ عثمان. یک بار صفحهی کتابتی مربوط به سال ۵۸ شمسی را آورد منزل ما که قبلاً در دیداری که به اتّفاق پیلهچی به منزل ر رفته بودیم، آن را دیده و بسیار پسندیده بودم. شعری بود از سرودههای «معجزه» در وصف امام خمینی به قلم استاد امیرخانی که ظاهراً به دفتر امام خمینی در قم اهدا شده بود و در نهایت سر از مجموعهی ر درآورده بود. به رغم علاقه به این قطعه، جوابم روی همان حسابی که عرض شد، منفی بود.
چند روز بعد حبیباللّهی زنگ زد و در نگارستان عروس قلم سه نفری با ر قراری گذاشتیم و نهایتاّ تا نرخ ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان حاضر به خرید شدند، ولی من پافشاری داشتم که دو میلیون تومان نقد بپردازند و نه کمتر. به هر تقدیر معامله سر نگرفت.
چند هفته بعد علی سبتی خبر داد که قطعهی دیگری از حافظ عثمان که مدّعی بودند عیارش از عیار حافظ عثمان من بالاتر است، به دستشان رسیده و آن را به ر خواهند فروخت و خلاصه میخواستند به من بفهمانند و خیالم را راحت کنند که فکر نکن نوبرش را آوردهای و اگر تو نفروشی، کسی نیست که بفروشد!
در نهایت هم این قطعهی دوم را که سال تحریرش ۱۱۰۷ قمری (حدوداً ۳۲۰ سال پیش) رقم خورده است، به ر فروختند و در ازایش ۱ میلیون تومان نقد گرفتند و یک نسخ درجهی ۳ و یک نسخ تعلیمی از اشرفالکتّاب اصفهانی تحریرشده به سال ۱۲۶۷ قمری روی زمینهی قرمز که من (ر.ش.م) در دست حبیباللهی دیده بودم و او ظاهراً به ر فروخته بود.
در ضمن این قطعهی دوم از حافظ عثمان ظاهراً یک بار توسّط علی سبتی به فردی به نام «دبیران» که در جنب مغازهی جواد جدّی در بازار منوچهری تهران مغازه دارد، فروخته شده بود و این دبیران در دیداری که با محمود حبیباللّهی داشته، قیمت این قطعه را ۲ میلیون تومان ابراز کرده بود.
وقتی نجفی خبر شد که ر طالب این قطعه است، آن را از «دبیران» مجدّداً پس گرفته بود یا تو بگو خریده بود (زیر ۲ میلیون تومان) و به کیفیّتی که عرض شد به ر فروخت.
ر قطعه را خرید.
یک بار ظاهراً از بنیرضی در منزلش شنیدم که گفت قطعهی دوم از قطعهی شما بهتر بود. گفتم: پس چرا نخریدید؟ گفت: چون مشکوک به جعل بود! گفتم: یعنی میخواهید بفرمایید اینکه در دست من است، مشکوک نیست و اصیل است؟ گفت: آن، بهتر بود!
موحّد هم در همان شب مبادلهی حافظ عثمان به سیّد محمد حسینی گفته بود:
«شما یک قطعهی موزهای را دادهاید و دو قطعه معاصر گرفتهاید. نباید این کار را میکردید.»
همین استاد به بنده فرمودند:
«شما خطّ استادت (امیرخانی) را چرا از دست دادی؟»
بنیرضی در دیداری که فردای مبادلهی حافظعثمان داشتیم، کفّهی مبادله را به سود من دانست. ضمن اینکه گفت: حسینی هم که خط امیرخانی را از شما گرفته، قبلاً مشتریاش را پیدا کرده و چالهاش را کنده است.
شائبهی عدم اصالت این آثار به تدریج از سوی برخی کسان از جمله جناب علوی - از خطبازان روحانی قم - مطرح شد. این فضا آنقدر تیره و تار شد که در نهایت ر را از این قطعه دلزده و او را به فروش آن ترغیب کرد. ر به سیّد محمّد حسینی زنگ میزند و حسینی قطعه را به امانت میگیرد تا به فروش رساند. ظاهراً ظرف چند روز نتیجه میگیرد و قطعه به ۱ میلیون و ۳۵۰ ه.ت به فروش میرساند و وجه را به ر میپردازد تا او قدری تسلّی خاطر یابد که قطعهی مشکوک برای او خسارتزا نبوده است.
در خصوص اصالت یا عدم اصالت این قطعات بابت گفتگو و اظهار نظر مفتوح است و باید کارشناسان خُبره اظهار نظر کنند. آنچه مسلّم است، این قطعات به قیمتهای بالا در حال خرید و فروش است.
بنده نیز قطعهی حافظ عثمانم را در پاییز ۸۶ با پیلهچی معامله کردم و در ازایش یک قطعه خطّ شکستهی منسوب به درویش گرفتم (که ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) به پایم حساب کرد و یک چک ۸۰۰ هزار تومانی برای آخر سال که این چک را به امیرمیثم سلطانی دادم و مجموعهای از قطعات شکستهی او را خریداری کردم و او هم با این چک قطعهای شکسته و منسوب به درویش خرید به ۶۰۰ ه.ت و ۲۰۰ ه.ت نیز برایش ماند و قطعهی درویشش را میخواهد به دوبرابر قیمت بفروشد و خلاصه شیرتوشیری شده که نگو!
قطعهای از محمد شفیع تبریزی این قطعه را لابلای یکی از کتابهای مرحوم شیخ قلی شیخمحمدی پسرعموی ابوی در روستای تاکند قاقزان قزوین یافتم و در اختیار گرفتم و بعدآ در خلال یک معامله به محمود حبیباللهی فروختم.
نسخ تند و تیزی است که به مذاق جناب سید رضا بنیرضی از اساتید نسخ معاصر خوش نمیآید.
وجهش این است که نسخ بنیرضی به قول استاد احمد عبدالرضایی از افت و خیز زیادی برخوردار نیست و حالت یکنواخت و فاقد زیگزاگ دارد و پسند ایشان به این سمت گرایش یافته.
از این رو با نسخهای پرفراز و فرود و نیز قطعات نسخی که فاصلهی قوت و ضعف قلم در آن زیاد باشد،
کنار نمیآید:
سطر از مرحوم وصال شیرازی شاعر و خوشنویس. این قطعه را چند سال پیش از محمود حبیباللهی به ۱۵۰ هزار تومان خریدم و بعدآ در خلال یک معامله به امیر عاملی کلکسیونر قزوینی فروختم:
دو سطر از مرحوم وصال شیرازی شاعر و خوشنویس.
این دو قطعه را چند سال پیش از محمود حبیباللهی هر یک به ۱۰۰ هزار تومان خریدم
و بعدآ در خلال یک معامله به امیر عاملی کلکسیونر قزوینی فروختم.
این دو سطر و به خصوص امضاهای آن بسیار مورد توجه استاد احمد عبدالرضایی خوشنویس قمی بود و حتی وسوسهی خرید را در ایشان ایجاد کرد.
جواد جدی کارشناس معروف عتیقه در بازار منوچهری تهران وقتی این دو قطعه را زیر ذرهبین (لوپ)
نگاه کرد، آنها را مشکوک دانست و اصالتشان را تاءیید نکرد.
این قطعه از قطعاتی بود که از همان روز نخست که توسّط دوست خطباز اصفهانیام محمود حبیباللّهی وارد قم شد، حرف و حدیثهای بسیاری را با خود آورد. برخی آن را در حدّ شاهکارهای میرزا غلامرضا اصفهانی میدانستند و برخی دیگر قطعهخطی که در سنوات اخیر جعل شده است.
یاللعجب که برخی از بزرگان همچون استاد سیّد محمّد حسینی موحّد، دو برخورد متفاوت و متضاد با این قطعه نمودند: ابتدا آن را جعلی دانستند و در مرحلهی بعد و بعد از اینکه چند روز این قطعه مهمان آنها و به رسم امانت در اختیارشان بود، مدّعی شدند که از بهترینهای غلامرضاست. وقتی حقیر این قطعه را از آقای محمود حبیباللهی (مسئول نگارستان عروس قلم قم) به قیمت یک و نیم میلیون تومان خریداری کردم، روزی آن را نزد استاد موحد بردم و ایشان در پشت قطعه به تقاضای حقیر امضا کردند و مطلب نوشتند و تاءیید کردند که قطعه، درجهی یک، اصل و حاصل دست و پنجهی میرزا غلامرضا اصفهانی است. در این فاصله قطعه را به دیگران هم نشان دادم. دوست خوشنویسم احمد پیلهچی معتقد به جعلیبودن آن بود. آن را در انجمن خوشنویسان دزاشیب به آقای پیلهچی نشان دادم و از قاب خارج کردم. دقایق متمادی زیر ذرهبین و لوپ به آن نگریست و ابراز نظر کرد که جعلی است. ابتدا گفت که رد و رگههای موازی که در اثر هست، محصول دستگاه فتوکپی است. بعد که از شیشه خارج کردم، گفت:«نه! آن نظری که دادم منتفی است؛ ولی همچنان بر این باورم که جعل است! اما تکنیک جعلش را نمیدانم.» دوستم امیر عاملی نیز که در قزوین این قطعه را دید، ابراز کرد که جعلی است و کسی که این کار را میکند، استاد است و نخبه در این کار. عاملی حاضر به خرید این قطعه به نرخ پیشنهادی من نشد؛ ولی گفت اگر امانت در دست من باشد، شاید بتوانم کاری برایت بکنم. تعجب میکرد که من چگونه سه و نیم میلیون تومان برای این قطعه خرج کردهام. در نهایت هم این قطعه در اختیار ما ماند. دوست خوشنویس و معاملهگر خط حقیر: علی نجفی پیشنهاد ۲ میلیون تومانی برای خرید این قطعه به من داد. در نهایت یک شب در خلال نشستی با سید رضا بنیرضی (نسخنویس خوب معاصر) این قطعه را که ایشان هم بدون هیچ دلیل متقن و قاطعی قائل به جعل آن بود، از آن خود کرد و در ازایش چهار قطعه نسخ و شکستهنستعلیق قدیمی را از ایشان گرفتم که اسکن آنها را در این وبلاگ قرار دادهام.
بنیرضی در دیدارهای بعد هم که با هم داشتیم، ابراز کرد:
قطعه را به استاد امیرخانی نشان دادم و در همان نگاه اول آن را به کناری نهاد و گفت: جعل است! بنیرضی افزود:
استاد کرمعلی شیرازی نیز مشابه این عقیده را داشت.
به هر تقدیر پروندهی مربوط به این قطعه مفتوح است و کارشناسان خط میتوانند همچنان آن را بررسی و ارزیابی کنند و در رد و اثبات آن نظر دهند. جناب استاد احمد عبدالرضایی نیز در نخستین باری که این قطعه را در مقابل نگارستان اشراق قم و در حضور علی رضائیان که خود از شیفتگان این قطعه است، به ایشان نشان دادم، به رغم انتظار من سهفازشان نپرید و قطعه را معمولی دانستند و گفتند: اگر هم غلامرضا باشد، در حال خوبی آن را تحریر نکرده است.
و اکنون بهمن ۸۶ است. افراد مختلفی در این فاصله باز در باب این قطعه نظر دادهاند. دوست اصفهانی و خطبازم عادل محمدی اهل اصفهان و دانشجوی متالورژی در کیش در تماس تلفنی با موبایل بنده که سببساز شروع رابطهی من با ایشان شد و در روزهای اخیر به دیدار حضوریام با ایشان منجر گردید، ابراز نظر کرد که این قطعه اصل و اصیل است.
عجیبتر اینکه در ماههای اخیر شنیدم که جناب بنیرضی که در حال حاضر مالک این قطعه است و همیشه از آن تاکنون به عنوان قطعهی جعلی یاد میکرده و در عین حال هر وقت که محمود حبیباللهی برای خرید آن و یا ابراز تمایل به خرید آن نزد او میرفته است، ابراز میکرده که دو تا قطعهی اصل میرحسین خوشنویسباشی برای من بیاور و این را ببر، جدیداً شنیدم که تغییر عقیده داده و معتقد شده که این قطعه، اصل است و اگر هم جعل شده در زمان خود میرزا غلامرضا جعل شده است. حبیباللهی حتی گفت: فکر میکردم تا حالا خبر داشته باشی که بنیرضی در این خصوص تغییر عقیده داده. در دیدار که با بنیرضی در بندهمنزل در هفتههای اخیر داشتیم، مسئله را جویا شدم. گفت: نه! من تغییر عقیده ندادهام. منتهای مراتب من وقتی این قطعه به سینهی دیوار خانهام هست، وقتی کسی از من میپرسد، این قطعه چطور است؟ در جواب نمیگویم: جعل است! همچنان که نمیگویم: اصل است! بلکه میگویم: خطّ خوبی است! و واقعیّت را میگویم. طرف در این حال خیال میکند و این حس به او منتقل میشود که من گفتم: اصل است! و میرود اینور و آنور مطرح میکند که من تغییر عقیده دادهام. خبر تازه در مورد دیدگاه جناب پیلهچی در مورد این قطعه: حبیباللّهی میگفت: در منزل بنیرضی که بودیم و پیلهچی هم بود، شاهد تغییر عقیدهی پیلهچی هم بودیم. او که تا قبل از این به شدّت قائل به عدم اصالت این قطعه بود، این بار در بارهی جعلیبودن آن چیزی نگفت و حتی در مقابل این سوءال بنیرضی که قیمت این قطعه را سوءال کرد، قیمت بالایی (ظاهراً در حد ۴ میلیون تومان) برای آن در نظر گرفت. (سید محمد حسینی در دیدار اخیر در منزل این مطلب را به همین شکل نقل کرد و در مورد قیمت گفت: پیلهچی به بنیرضی گفته بود که ۶ یا ۸ میلیون تومان میارزد!)
دوست خوشنویس اصفهانیام مصطفی رضایی در تابستان ۸۷ ابراز میکرد: در منزل بنیرضی بودیم. قطعهی حاضر را بر دیوار دیدم. صحبت اصالت یا عدم اصالت آن شد. ابراز کرد: «این اصل است و آنکه در کتاب مرقعات خط چاپ شده است، جعل است!»
لینکهای مرتبط:
http://sheikh.ir/post/559
http://i2.tinypic.com/qsob2g.jpg
یک یادآوری و گلهگزاری: اکتفا به کپیکردن تصویر این قطعه خط در آلبوم میرزا غلامرضا اصفهانی در گروه پرشینکالیگرافی در فیسبوک در اواخر سال ۹۰ شمسی بدون اشاره به نام وبلاگ حاضر و با ندیدهانگاشتن اطّلاعات مبسوط درجشده در این پست و بدون قید نام حقیر به عنوان کسی که هر چه باشد، زمانی مالک این قطعه بودم، اگر نگویم خباثتآمیز دست کم غیرمنصفانه است.
اگر به سیاق بسیاری از فروشندگان کالا، عیوب جنسهایم را پنهان و قوّتهایش را بزرگنمایی میکردم، اینقدر دلم نمیسوخت. خشم و عصبانیّتم بیشتر بدین خاطر است که صاف و صادق در خصوص آثار خوشنویسی و اصالت یا عدم اصالت آنها حتّی در زمانی که یک قطعه در تملّک من است و علیالقاعده فقط باید از نقاط قوّتش بگویم، داد سخن میدهم...... در همین پست بدون لاپوشانی در اسفند ۸۴ تمام حرف و حدیثها را نقل کردم.... این کار حتی موجب تعجّب محمود حبیباللهی - که قطعه را از او خریده و طالب بازخرید آن بود - شد......... محمود در مقطعی که این قطعه خط را به من فروخت، همچنان در فکر آن بود که مجددا آن را به مجموعهاش بازگرداند. یک بار به من گفت:
«افرادی را ماءمور میکردم که با شما از در صحبت وارد شوند که این خط را بفروشید یا مبادله کنید.»
آنها به من خبر میدادند که وقتی نزد شیخ رفتیم، بدون توسّل به شیوهء رایج در بین کاسبان که عیوب کالا را زیر بغل پنهان میکنند و محسّناتش را کف دست میگذارند، نه گذاشت و نه برداشت و بلافاصله که گفتیم اگر فروشنده هستید، طالب سیاهمشق کلّمینی هستیم، برگشت گفت: «این قطعه مشکوک است! مشکلی باهاش ندارید؟» و اینگونه راءیمان را برای خرید زد.
البته هدف شیخ از صداقت، نه صادقانهزیستن که استفاده از این اهرم برای نجات و جلب اعتماد طرف مقابل است که در بسیاری از موارد هم جواب داده است.... چه معنا دارد که حضرات، با وجود این صداقت در این بلاگ و در این پست، جوری با این قطعه برخورد کنند که انگار نخستین بار است در خصوص عدم اصالت آن به کشف بزرگ و تازه نایل شدهاند.
جوّ زشتی است که اخلاق مرا هم اینجوری کرده است که میبینید!.... مدام در فکر پنجولکشیدن به این آتمسفر زننده با شیوههای خاص هستم. نوعا عصبانی نمیشوم و به جایش به طبل بیعاری میزنم و به طنز استهزاآمیز توسّل میجویم که خیلی هم کیف دارد. واترمارکهای مضحک من یک دهنکجی به حضرات شبیخونزنی است که یقین دارم اگر توان فنّیش را داشتند، مبادرت به حذف آنها میکردند و نیز امحای نام بنده و نام وبلاگ و شماره موبایلم از زیر قطعات خوشنویسی.... من با راههای شیخانهام برای این جماعت شکلک در میآورم. مرا به ناحق از گروه فیسبوکیشان دک کردند؛ اما هنوز انگار هرازگاهی سروکلّهء خودم و دستهگلهایم و واترمارکهای مضحکم پیدا میشود و این، لذّتی شیطانی به من میدهد.