قصارمشق مسجد / اجرای دوم

با این اوصاف نمیدانم چه کنم؟ آیا فقط باید همان توصیههای کلی که به من شود که مثلا": علیکم بالمشق و التمرین؟ یا به نحو دیگر هم میتوان گفت؟ من دوست دارم قصارمشقهایم اوج هنر من باشد... ضمن اینکه دوست دارم قصارها در جای مناسب خود بنشیند و البته پول هم برایم بیاورد. شاید در ادامهء روند برگزاری نمایشگاههای انفرادی خوشنویسیم باید یک نمایشگاه مستقل قصارمشق که البته روی کاشی معرّق اجرا شده باشد و معرفی این قالب برای اجرا در محراب مساجد و دیگر جاهای خانهء خدا باشد... من باید اولش خودم هزینه کنم تا جا بیفتم....
قصارمشق مسجد / اجرای اول

این مطالب در نوشتهء ذیل این قصارمشق گنجانده شود: ادای دین با ابزار نستعلیق به قرآن / کاربردی کردنش برای نصب در مساجد
سیبای رضا شیخ محمدی 6037991809993953
قصارمشق یک فرصتسازی برای نمایش پشت و روی گل است! حروف و کلمات نستعلیق واژگونهشان هم زیباست... به کرّات دیدهاید که یک قطعه را که در دست دوستی میبینید، حتی از وارونهاش میتوانید حدس بزنید که اثر خوبی است یا نه؟
در قصارمشق ارائهشده در این پست، بیش از نیمی از کلمات و حروف را واژگون میبینیم. گمان دارم اتّصالات کلمهء «تکیه» مقلوبش هم دیدنی است و نیز کلمهء «بر»...
این قالب را جدّی بگیریم و برای تولید اتفاقات تازهء بصری در آن بسترسازی کنیم و به طرّاحش فرصت دهیم که اکتشافات جدیدش را عرضه کند و ازش بخواهیم که در این ضیافت نو با عناصر کهنه سهیممان کند. اینقدر بیذوق یا حسود نباشیم ... ابیات و مصراعها و آیات شریفه را به او پیشنهاد کنیم که دستمایهء کارش قرار دهد ... بهش سفارش دهیم متن دلخواهمان را قصارمشق کند؛ نام و نام خانوادگیمان را بنویسد... ازش بخواهیم اسکن قصارهای نابش را برای اجرا در قالب کاشی لاجوردی و معرّق در اختیار کاربلدهای آن رشتهها قرار دهد و از صرف هزینهء بدوی در این راه نهراسد. بهش وعده بدهیم که هزینه کند، برمیگردد... باب را باز کنیم که قصارها روی جلد کتاب، در پهنهء پوسترهای تبلیغاتی، در تیتراژ فیلمها و سریالها بنشیند تا مردم وادار شوند که عجایب خط نستعلیق را بیش از پیش مشاهده کنند و به مغزشان فشار بیاورند بلکه بیراهنمایی کاتبش یک قصارمشق را بخوانند ... مسابقه طرح کنیم و به کدشکن قصارها جایزه بدهیم.این قصارها چه کم از کتیبههای کوفی معقّلی دارد؟ که تازه آنها را امثال این بنده که از بچهگی به کنجکاوی در مضامین این نقوش و کشف جمله و شعر گنجاندهشده در آن رغبت داشته است، کدشکنی میتوانند.در هفتهء آخر سال 91 که به میدان نقش جهان اصفهان رفتم، فقط از کوفیهای معقّلیش عکس گرفتم... دیدم که عکس گرفتم ... خیلیها نمیبیینندش.... خیلیها توجهشان به معقّلی سردر مسجد شیخ لطفالله که زیر کتیبهء علیرضا عباسی نصب
شده، جلب نمیشود؛ تا چه رسد که عکسش را بگیرند؛ تا چه رسد که بخوانندش... با تلاش و کلنجار و چرخاندنهای مکرّر بخوانندش:
«هست کلید در گنج حکیم - بسم الله الرحمن الرحیم»
قصارمشقهایی که مینویسم و میتوانم بنویسم، پاداش به کسی است که از عنفوان طفولیت در رمز و راز نقوش مساجد و تکیهها و حلّ پازلها محو و غرق بوده است... چرا شما حق دارید به بهانهء عنوانکردن تلاش برای شکر نعمت حق، خود را بهرهمند از تفضّلات او جلوه دهید؛ اما به من که نوبت میرسد نمیگذارید شاکر نعمت ویژهای که به من داده شده باشم؟ اعتراف کنید که من در خط خیلی بلدم تا مجبورم کنید شاکر این «خیلی بلدی» باشم.
یک قدقد کرامتتراشانه!
در اوج طرح ایدهء توسعهء سیاسی از سوی سید محمد خاتمی و انتشار مطبوعات جورواجور در زمان ریاست جمهوریش، شماری از کسانی که به خاتمی میگفتند: «این قرتیبازیها را ول کن و به فکر معیشت مردم باش» همانها بودند که در دههء نخست انقلاب با مرحوم امام همصدا بودند که ما برای شکم قیام نکردهایم.
برخی افراد متعبّد و معتقد، در گذر زمان و در واکنش به سوءاستفادههایی که از دیانت یا ارزشهای اصیل اول انقلابی میشود، ناچار از چرخش از مواضع خود و اتّخاذ موضعی تازه که منادی عرفان گل و گشادتریست، میشوند که بعضا" حرف دلشان هم نیست و بوی لجاجت از آن برمیخیزد. در سال 66 همزمان با انتشار کتاب «سخن عشق» به خط جواد بختیاری، با برخی از اساتید خوشنویسیم که با پوتین جبهه در ارشاد قزوین تدریس خط میکردند، همنوا بودم که چرا در این کتاب ردّی از «هو العزیز» و دیگر الفاظ جلاله نیست؟ .... همین من، امروز حاضرم شبهروشنفکرانه دلیل بیاورم یا بگو بتراشم که شماری از آثار خوشنویسی این کاتب با مددگیری از امداد غیبی نگاشته شده است.
یکی از بزرگان نظام یک بار فرموده بود: «مرغ که تخم میکند، عالم و آدم را با قدقد خبر میکند.» چرا خوشنویسان حتی قرتیباز، نباید وقتی کار مثبتی در حوزهء خوشنویسی انجام میدهند، برایش داستان درست کنند تا هر بار اگر قرار شد در جایی (نشستی، روی سنی، کنج دیری، گوشهء خیابانی) گزارش بدهند، با قصّهپردازی خوب، کارشان را کادوپیچ عرفانی کنند؟
من برای قصارمشق تقدیمی در همین پست، قدقد کرامتتراشانه میکنم. بخوانید و تحت تاءثیر این شاءن نزول ملکوتی قرار بگیرید:
خواب دیدم در جلوخان مسجد «چارواداری» اصفهان هستم (حساب کن اصفهان همچین مسجدی ندارد و فقط مسجدی دارد به نام جارچی!). از یکی از سکوهای سنگی ورودی مسجد بالا رفتم و کتیبهء تیموری آنجا را که به صورت نقوشی فرورفته کار شده بود، لمس کردم و حتی بر چاک کلمهء «فرج» انگشت نهادم و چشم بستم تا وصل شوم. (حساب کن کتیبهء مسجد جارچی، تیموری نیست و صفوی است و تازه فرورفته نیست و برجسته است و نامی از فرج بر وزن نظر در آن برده نشده)
به ناگاه پیری سپیدمو با دشداشهای که انگار ادامهء ریشش بود، ظاهر شد و گفت:
«چندکرسی بنویس؛ شیخ!» گفتم:
«نمیتوانم مولانا... من نستعلیق کار میکنم... شمارهء ثلثنویس درجهء یک بدهم خدمتتان؟ تهران مینشیند نزدیک متروی دروازه شمیران» فرمود:
«نستعلیق را به سیاق خطّ ثلث و ترکیبهایش، درهمتنیده بنویس و سواد و بیاض ترکیب را یکسان توزیع کن!» گفتم: «نمیشودها!... به من خرده میگیرند که چرا به قاعدهء سیاهمشقهای میرزا غلامرضا ننوشتهای که یکجایش متراکم باشد و یکجایش بیش از حد باز و بیاض!» گفت: «از گرفت و گیر خلوت و جلوت یکسان، بیرون بیا! ... گره گرافیکی را وللش و بافت خلق کن و نامش را بگذار قصارمشق و جار بزن که نستعلیق را با الهام از کوفی بنایی معقّلی نوشتهام... به مرور، به ضرب و زور حتی با چربکاری سبیل متولّی، به عنوان کتیبه در محراب مساجد بده نصبش کنند. سماجت کنی جا میافتد.» گفتم:
«والله چه عرض کنم.» گفت:
«بیدار شدی آیهء مربوط به محراب و ذکریا را بنویس. آنقدر تکرار کن تا به فرم دلخواه قصارمشقی برسی.... رسیدی دوباره به خوابت میآیم تلفن عباس قناعت را میدهم برای بقیهء ماجرا!»