جلسات تعلیم و نقد نستعلیق با مدیریت استاد سید محمد حسینی موحد

روز گذشته (۲۷ تیر ۸۸)
در خلال مکالمه‌ی تلفنی میان جناب محمّدرضا سرودلیر با استاد موحّد٬
 ایشان در کمال فروتنی اعلام آمادگی کردند
که نشست‌هایی تحت عنوان «جلسات نقد و تعلیم نستعلیق»
و با هدف تنویر افکار و نقد و گفتمان صحیح در حوز‌ه‌ی خوشنویسی
و به همراه ارائه‌ی کپی از آثار بزرگان نستعلیق
 و در صورت نیاز، پخش اسلاید و استفاده از ابزارهای کمک‌آموزشی همچون ویدئوپروژکشن

با حضور ایشان برگزار شود.

مکان: منزل آقای رضا شیخ محمدی
( قم ، خیابان صفائیّه ، ک ۳۰ ، ک ۱ ، فرعی ۲ ، پ ۳ )
زمان: بعد از ظهر آخرین جمعه‌ی هر ماه

شرایط:
۱  شرکت‌کنندگان الزامآ باید دارای مدرک ممتاز کامل بوده
  و فتوکپی مدرک را به همراه یک اثر تولیدشده در سال 1388 به همراه داشته باشند.
۲. آوردن همراه ممنوع است.
۳. هرگونه ضبط صوتی و تصویری جلسه ممنوع بوده
و در صورت تشخیص استاد موحّد با مدیریّت ایشان انجام خواهد شد.
۴. انتشار گزارش محتوای جلسات صرفآ با تأیید و زیر نظر استاد موحّد انجام خواهد شد.
۵. حضور شرکت‌کنندگان در جلسات، آزاد و رایگان است و
پذیرایی با چای و شیرینی بر عهده‌ی استاد موحّد خواهد بود.

از همه دوستان واجد شرایط ذکرشده که مایل به شرکت در این جلسات هستند٬
دعوت می‌شود در قسمت نظرات مربوط به همین پُست٬ کامنت بگذارند.

انعکاس مضامین مربوط به حضرت ختم‌المرسلین(ص) در آثار خوشنویسان

خطّ طغرا / موزهء اراک / عکّاس: شیخشکسته علیرضا محبّی (قزوین) / اثر برگزیدهء جشنوارهء پیام پیامبر(ص) / عرضهء این تابلو در اکسپوی قزوین در ماه‌های اخیر به قیمت ۵۰۰ ه.ت / عکاس: شیخ
نستعلیق: شعر سعدی / خطّ: استاد احمد پیله‌چی قزوینی / سال ۸۷ / عرضه‌شده در اکسپوی قزوین در ماه‌های اخیر به قیمت یک میلیون و صد هزار تومان
 ثلث و نسخ: استاد احمد عبدالرّضایی / تحریر: اوایل دههء ۷۰ / تذهیب: زرّین‌نقش فراهانی / از مجموعهء سید مهدی رحیمی (اراک) / عکاس: شیخ
لینک مرتبط >>> اینجا

سیاه‌مشق رضا شیخ‌محمّدی تحریرشده در سالروز میلاد علی(ع)

قبل از تذهیب

سیاه‌مشق ابداعی شیخ‌ نگاشته‌شده در ۱۳ رجب ۱۴۳۰/ شعر: در کعبه شد پدید و به محراب شد شهید - نازم به حسن مطلع و حسن ختام او / شاعر: محمد علی ریاضی یزدی/ مرکّب: قهوه‌ای (از احمد ابوطالبیان قزوینی) / سمت راست: بعد از تذهیب توسط نگار و ویدا برزگر زیر نظر استاد رامین مرآتی / قیمت قطعه: ۴۴۰ هزار تومان / لینک مرتبط: اینجا

سطر منتشرنشده از میرزا کاظم

تیز زره‌شکافِ تهمتن بر اشکبوس!از مجموعهء استاد احمد پیله‌چی قزوینی
و با تشکّر از ایشان که این اسکن را در اختیار بنده قرار دادند

ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی!

شکسته نستعلیق / خط: امیرمیثم سلطانیاز غزلیّات خوب خواجهء شیراز که در یکی از کنسرت‌های موسیقی در تالار وزارت کشور که حضور داشتم، جناب استاد حمیدرضا نوربخش آن را اجرا کردند. دو مشق آواز هم از سوی خودم بر روی این غزل صورت گرفته که اینجا و اینجا می‌شنوید.

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا !

قطعه‌ی خوشنویسی به خطّ رضا شیخ محمّدی بر اساس شعر علی ای همای رحمت مرحوم شهریار و تذهیب محمدحسین سیدکریمی

سیاه مشق میرزا غلامرضا اصفهانی (تحریر 1288 ه.ق.)

تصویر منتشرنشده‌ای از مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی خوشنویس شهیر دورهء قاجار از یک آلبوم قدیمی که خارج از کشور نگهداری می‌شود

سیاه‌مشق میرزا غلامرضا اصفهانی (تحریر ۱۲۸۸ قمری) بر روی غزل جامی که به این شکل و کیفیت برای اولین بار از طریق این تارنما منتشر می‌شوداثری که در اینجا به زیارتش نشسته‌ایم٬ تحریر دو بیت از غزلی دلکش از مولانا نورالدّین عبدالرّحمن جامی است:
تو چه ‌مظهری ‌که زجلوه‌ی تو صدای سبحه‌‌(صیحه)ی صوفیان / گذرد ز ذروه‌ی‌ لامکان که ‌خوشا‌ جمال ‌ازل ‌خوشا
همه ‌اهل ‌مسجد ‌و صومعه پی ورد صبح و دعای(نماز) شب / من و ذکر(فکر) طرّه(چهره) و طلعت تو من الغداة ‌الی ‌العشا
این پرسش که تفسیر میرزا از این ابیات چگونه بر نحوه‌ی نگارش او مؤثر واقع شده٬ پرسشی جالب توجه است. چه ارتباطی میان معنای کلمات و شکل مسطور شدن آنها وجود دارد؟ آیا تکرار کلمات خاص٬ مؤیّد اهمیت بیشتر این واژگان در نزد اوست؟ آیا نسبت مکانی که برای حروف و کلمات در نظر گرفته شده بر مبنای تأویل خاص میرزا از این مصاریع است؟
توجه به زیبایی‌های بصری یک اثر هنری در نقد و تفسیر آن٬ البته به جاست. گفتن از کشیده‌های سالم و خوش‌فرم٬ دوایر زیبا و بی‌نقص و رنگ و حالت ملایم و آرامبخش مرکّب در یک قطعه‌ی خوشنویسی در جای خود نیکوست. اما بسنده‌کردن به این مقدار٬ قطعآ ما را از درک رموز نهفته در اثر محروم خواهد ساخت.                                                                   وفا سبحانی

با تشکّر از:
امیر عاملی کلکسیونر معروف کشور در حوزه‌ی خط و خوشنویسی٬ باقر معنوی که قطعه‌ی مزبور را به رسم امانت به قم آورد و آزرم دوست اصفهانی که مونتاژ این قطعه را عهده‌دار شد و عکس‌ کاتب را هم در اختیار مدیر وبلاگ قرار داد.
یادآوری: در سفر اسفند 91 که در منزل استاد علی فرزانه در اصفهان بودم، شنیدم که این قطعه از میرزا توسط یکی از کارخانه‌داران اصفهان و با مشاورهء جناب فرزانه به هفت میلیون تومان خریداری شده است. مبارکها باشد!

موفقیّت سه تن از هنرجویان شیخ در آزمون دورهء ممتاز اخیر

تابلواعلانات انجمن خوشنویسان قمدر امتحانات سراسری پایاندوره‌ای اردیبهشت ۸۸
سه تن از هنرجویان رضا شیخ‌محمّدی
موفّق به اخذ قبولی ممتاز در رشتهء خطّ اوّل (چلیپا)
از انجمن خوشنویسان تهران شدند.
علی‌اصغر بیگ‌محمّدی، جواد افشانی و محمّد سوری
سه هنرجویی هستند که سال‌ها تحت تعلیم خوشنویسی شیخ‌محمّدی مدرّس رسمی انجمن خوشنویسان قم
بودند و توانستند یکی از مشکل‌ترین مراحل خوشنویسی را پشت سر بگذارند.

میرحسین و آقاصادق!

تصویر 1. دوسطری اثر میرحسین که به تصریح انتهای آن، سرمشقی است برای آقاصادق در میان شاگردان میرحسین خوشنویس‌باشی خوشنویس برجستهء دورهء قاجار که معاصر با مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی می‌زیسته و در نگارش سیاه‌مشق با حال و هوای خاص و شوریده‌وارش دست و تبحّر بسزایی داشته است، یک نام می‌درخشد: آقا صادق! (ادامه)

ادامه نوشته

تلفیق هنرنمایی قاآنی شاعر با خوشنویسی اساتید مرحوم: فضائلی و فرادی

خط استاد مرحوم حبیب‌الله فضائلی / کتاب تعلیم خط / ص: ۱۸۵

قطعه‌ء نستعلیق منتشرنشده از مرحوم  استاد عبدالله فرادی / تحریر در سال ۱۳۶۶ شمسی / به سفارش یکی از دوستان کرمانی حقیر و با تشکّر از ایشان که این اسکن را برای حقیر ارسال کردندخوشنویس در مسیر پویش راهی که فرارو دارد، گاه در معرض نگارش متون سهل و ساده است و گاه گرفتار در چنبره‌ی تحریر شعر یا نثر متکلّفانه، تواءم با غموض و پیچیدگی و  بدقلق. (ادامه)

ادامه نوشته

وفا و شیخ (آپدیت: 15/4/88)

۱۵ تیر ۸۸ ساعت یک و ۵۱ دقیقه: شیخ کارت دارم فوری

نویسنده : وفا - ساعت ٦:٠٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٢ فروردین ۱۳۸۸
 
(دارِجی*، نت، شب)

- خوبه، زوم این میکنم روش. بکش عقب دیگه این لامصّبو. میخوام کِش بیاد، میخوام بزرگ شه، از هم وا شه، دیده شه... . هی آقا! برو کنار. صاف وایسادی جلو دوربین من. نمیبینی فیلمبرداریه؟

- سرکار خانوم، من خودم هنرپیشۀ نقش اول فیلمتونما. گویا شما دچار آلزایمر حاد هستین!

- شما؟! من اصلاً تا حالا دیدم شما رو آقای محترم؟ چرا چرند میفرمایین؟ هنرپیشۀ نقش اول بنده همون شیخ معروفه: خطاطِ خوانندۀ عکاسِ قاریِ نویسندۀ شاعرِ معمارِ منتقدِ وبلاگ نویس.

- خب خوبه که یه قسمتایی از حافظتون هنوز سرجاشه. به وفای تو که من همونیم که گفتی!

- هی دروغگوی لافزن! من پنجاه و یک ساله که شیخو میشناسم. به کلّ تونلای وجودش سرک کشیدم. روی دونه دونۀ آجرای این تونلا خم شدم، وارسیشون کردم، خاک روشونو با انگشتام پاک کردم و گذاشتم سرجاشون. خودش هی گفت «برو عقب. انقدر نزدیک نشو به من. از من فقط لانگ شات بگیر. از دور قشنگم من. بیای نزدیک، تَرَک خوردگی دیوارای منو میبینی، بوی نای کهنگیشونو میشنوی، تلخیی که اینهمه زور زدم پنهانش کنم توی پستوهارو میچشی». مگه گوش دادم؟ گذاشتم هرچقدر دلش میخواد فریاد بکشه، جیغ بزنه. بهش گفتم که بابا والّا بلّا من از این کارگردانای سانتی مانتال تلویزیونی نیستم که دنبال سوژه های تر و تمیزِ ویترینی باشم. من میخوام همین معبدِ مخوفِ مه آلودِ کهنۀ پر از دالان و تونل و سردابو ببینم. میخوام بدم این رنگای مصنوعیم که زدن به در و دیوارش که یه خرده نو نوار بشه رو پاک کنن. میخوام بدم همۀ این گچبریایی که انقدر تابلو مرمّت شده رو خراب کنن. میخوام بشه خودِ خودِ خودِ خودِ خودِ خودِ خودش! اونوخ تو وایسادی میگی من شیخم؟ تو شیخی؟ تو شیخ منی؟ تو که میگی من وادارت کردم همون دیالوگای مألوف و معمول و همه جاییو توی فیلم من تکرار کنی؟ تو که میگی من ازت خواستم سرتو بندازی پایین و هرجا که گلّه رفت، توام بری؟ تو که میگی من بهت گفتم ره چنان رو که رهروان رفتند تا یه وقت خدای نکرده مردم برات حرف درنیارن؟ تو شیخ منی دروغگو؟!

- باور بفرمایین که من خودِ خودشم. چیجوری ثابت کنم بهتون؟ مممم... آهان! اصلاً شما تا حالا از این مسیر رفتین توی معبد؟ بذارین براتون کروکی بکشم.

(مرد کاغذی از جیبش بیرون می آورد و روی آن خم میشود)

بفرمایین. اگه از این مسیر تشریف ببرین، میرسین به من. حتماً بیاین سر بزنین بهم. بیاین، میام. نیاین، بازم میام که ایثارو تمرین کرده باشم. ولی دفۀ بعد اگه نیاین دیگه نمیام تا شخصیتمو حفظ کرده باشم و وقار و انسانیتو. من زور زدم گریه کردم خدا ورت داره از روی زمین؟ انقدر لیبل میزنی، یاد بگیر توضیحشو، تفسیرشو، تعریفشو! گریۀ زورکی ینی چی؟ کلمۀ توخالی ینی چی؟ ینی یه روز هست و یه روز نیست؟ ینی مال یه لحظه اس؟ دوام نداره؟ ابدی نیست؟ خب به جهنم! توی لحظۀ اداشدنش که خالی نیست. توی لحظۀ جاری شدنش که زورکی نیست. همۀ این لحظه ها منم. همۀ این اسلایدا منم. کس دیگه ای نیست. اون دیگری، توهّم توئه. چقدر زجر میدی منو برا فهمیدن این چیز ساده؟ من خودمم خودمو درست نمیشناسم بچچه! من هرلحظه، هردم دارم خلق میشم. اونوخ توی نیم وجبی وایسادی میگی من همه جاتو گشتم، این یکی توش نبود، پس تو تو نیستی؟! در مورد این واژۀ «اصالت» که یکی در میون ایرادش میفرمایین، میشه یه توضیح کوچیک بدین لطفاً؟ هنر اصیل، آواز اصیل، گریۀ اصیل... اینا ینی چی؟ راستی تو عطر تلخ دوس داری وفا؟)) وفا، برای تو هم پرانتزا میاد کنار هم؟ (راستی تو عطر تلخ دوس داری وفا؟) خب الان درست شد. (راستی تو عطر تلخ دوس داری وفا؟) درست شد. (راستی تو عطر تلخ دوس داری وفا؟) الانم خوبه. (راستی تو عطر ...

- کات!!

- چی شد؟ کم آوردی دلنازکِ دهان تنگ؟

- خیر، آزرم با مطالب بلند حال نمیکنه، بنده ایضاً.

* «دارجی» (dareji) لوکیشنی را گویند که برای یک طرف دیالوگ، خارجی است کلاً و برای طرف دیگر، داخلی تر از شیر مادر.


نویسنده : وفا - ساعت ٥:٥٠ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٦ فروردین ۱۳۸۸
 
قطره بر صفحه جاری شد. کوتاه اوج گرفت. در حضیض افتادنش امّا بلند بود. هفده سال؟ بعد چرخید ـ هنرمندانه. رو به بالا، سر به تو برد. خطاط قلم برگرفت. نوک تیز «خ» زخمیش کرده بود. خون از سرانگشت سترد. زمانی باقی نبود.

یک منحنی کوتاه. شیخ به خود پیچید. جای خوبی بود برای ایستادن، آرام گرفتن، نظرکردن به خویش. ایستاد، آرام گرفت، خیره شد به خویش. یک سال؟ دو سال؟ سه سال؟ زمان از دستش بیرون شد. زایش رخ داد: ولد، «واو» کوچکی بود.

«واو» کثرت؟ «واو» دوئیت؟

«واو» وحدت! «واو» الصاق و اتصال! ولد از والد مگر جداشدنی است؟!

قلم دیگر رمق نداشت. خیس شد صورتش از اشکی سیاه. روی صفحه به سجده افتاد. سجده بود یا هم آغوشی؟ ذکر می گفت زیر لب. ذکر آخر را فریاد زد و بعد قامت بست.

«فا» نقش شده بود روی کاغذ.


نویسنده : وفا - ساعت ۳:٠٦ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٧ اسفند ۱۳۸٧
 
پنج شش ساله بودم که دیوان حافظ پدرم را از کتابخانه اش کِش رفتم. مدرسه نمیرفتم ولی میتوانستم بخوانم. از آن زمان تا امروز ـ وقتهایی که در خانه ام ـ هیچ وقت بیشتر از دو سه متر از خودم دورش نکرده ام. ساعتهای زیادی را با مولانا گذراندم، مدتی حسابی با سهراب دمخور شده بودم، شاعران دیگر هم به تناوب وارد دنیایم شده اند و از آن بیرون رفته اند؛ ولی هرگز با هیچ کدامشان احساس قرابت و رفاقتی را که با حافظ داشتم، نداشته ام.

گفتم به تو که به حافظ میمانی. از همان چت سوم و چهارم، کلماتت که روی صفحه ظاهر میشدند، عطر رفیق قدیمیم در اتاق میپیچید. شیخ، تازه فهمیده ام. این خوی حافظ وار تو بود که نمیگذاشت خودم را از دستانت خلاص کنم. دیشب باز دیوان دستم بود و داشتم بهش ور میرفتم که یکهو دلم خواست شما دو تا یک بار هم در حضور من باهم روبرو شوید. نام تو را در دل گفتم و بازش کردم. این غزل آمد:

به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد         که خاک میکده کحل نظر توانی کرد

گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید                که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد

بعزم مرحلۀ عشق پیش نه قدمی         که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون          کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی             غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

بیا که چارۀ ذوق حضور و نظم امور (!)      بفیض بخشی اهل نظر توانی کرد

گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ     به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد 
 
 


نویسنده : وفا - ساعت ۸:٠٥ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٥ اسفند ۱۳۸٧
 
آن تصویر، تصویر من نیست و تو آن شب با پیش کشیدن حرفش مجبورم کردی آنهمه دروغ ببافم. البته ماجرای گرفته شدن عکسی از من در منزلی که گفتم واقعیت داشت (آنقدرها هم در خالی بندی مستعد نیستم)، فقط این تصویر، آن نبود. شب اول چتمان بر خلاف تو اصلا فکر نمیکردم حتی یک بار دیگر ببینمت. خواستم از سرم بازت کنم. در تصاویر موجود در ایمیلم گشتی زدم و حالت این بانو به دلم نشست؛ اگرچه چهره اش را نپسندیدم و خودم را زیباتر از او میدانستم! نمیدانم چه چیزی درش بود که تو را اینهمه مجذوب کرد و هی ازش تعریف کردی و آتش حسادت مرا فروزان. صدبار به زبان آمدم که «هی شیخ! اینقدر از این غریبه نگو. این وفای آشنا که روبرویت نشسته خیلی خوشگلتر از اوست ها!» ولی هربار شرم از دروغی که گفته بودم، صدایم را در گلو خفه کرد. میدانم که از همان اول هم میدانستی، با این حال اعتراف به گناه آرامم کرد. مرسی که مجبورم کردی به این اعتراف!


نویسنده : وفا - ساعت ۳:۳٠ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸٧
 
١. نمیدانم این چه بیماری است در من که جوانان خوش سیما و خوش بیان و خوش پوش (و هزار خوش دیگر) را که به طمع آب کردن یخ وجودم (به دروغ) التماس کنان آویزان پاهایم میشوند، به ضربۀ پنجه از خود میرانم و هرچه ناله هاشان جانگدازتر میشود، جان من از نفرت لبریزتر؛ و در عوض دل به سیمای محزون و سکوت تلخ و ردای کهنۀ مشایخی از جنس و رسم تو میبندم. هرچه هست مبارک است؛ که همدمی و همنشینی با رفیقان شفیقی چون تو میی بیغش به کامم میریزد که پاک است از زهر حس پوچ و تهی بودن روابطی از این دست.

٢. بارها به عتاب، خودشیفته خطابت کردم و تو از روی ادب هرگز بر دهانم نکوفتی که: «هی نونهال! هنرمند اگر خود، شیفتۀ آثار و شیوۀ زیستنش (که بزرگترین اثرش است) نباشد که وِل معطل است! هنر اصیل مگر چیزی جز حاصل جوشش و فوران روح الهی دمیده شده در کالبد هنرمند است؟ پس دیگر چه جای نقد؟! مگر از آنِ توست یا از آنِ من که در مدح و ستایشش تعارف کنم؟ هنر اصیل، ظهور خداست. تنها ببینش و همچون من بپرستش!»

٣. آواز هم مثل کلام باید پرمایه باشد تا به دل بنشیند. صدای تو از بُن جان برمیخیزد و حتّی آن طنز تلخ پنهان در همۀ اطوار و گفتارت را هم با خود همراه می آورد. میخوانی و من میبینمت که همۀ مخاطبین، نوازندگان، منتقدین، شیفتگان و خلاصه کلّ عالم و آدم را گذاشته ای سرکار. «رند» میخوانمت و این رندی چه ظهور مَلَسی دارد در آوازت!

۴. به صد زبان به تو گفتم: فکر تو قسمت شده در صد مهم/ در هزاران آرزو و تِمّ و رِم/ جمع باید کرد اجزا را به عشق/ تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق. و تو به صدهزار زبان پاسخم دادی که اتفاقاً آنچه در تو بیش از هرچیز دیگر واقعی است، همین ابعاد و وجوه متعددت است. چه شیرین و ساده گفتی که اگر شاخ و برگهایت را از تو جدا کنند، دیگر «تویی» باقی نخواهد ماند. امّا شیخ، یک چیز نگرانم میکند. میترسم آنقدر از این ـ به قول خودت ـ منشوری بودن وجودت لذت ببری که هی از این طرف و آن طرف هم شاخه و برگ قرض کنی و با چسب مایع بچسبانی به خودت. نمیچسبد! میدانی. شاخه باید از خودِ درخت سربزند و شاخه های سرزده از تو همین امروز هم کم نیستند: خوشنویسی، آواز، ادبیات، شعر، علم دین، علم نفس، علم عشق... . تغذیه شان کن، بگذار همه با هم اوج بگیرند و در آسمان هفتم شکوفه کنند. شیخ، تو حیفی برای این زمین!

ملغمه‌ا‌ی از سنّت‌مداری و مدرسه‌گریزی!

چلیپای منتشرنشده به قلم و رقم استاد غلامحسین امیرخانی (مربوط به اوایل دهه 60) با تذهیب مرحوم استاد محمدعلی زاویههنرهای مستظرفه‌ی شرقی، به اعتبار قدمت دیرینه، عبور از تونل قرون و گذر چندصدساله از فیلتر احساس و پسند نخبگان و خبرگان هنر و نقض و ابرام بیشمار و حکّ و اصلاح مستمر و آمیزش با سُنن ریشه‌دار و بعضآ آئینی که در طیّ ادوار طولانی رخ نموده است، اینک که در دستان ماست، البتّه متصلّب و تغییرناپذیر جلوه می‌کند. (ادامه)

ادامه نوشته

نامه های خصوصی شیخ و وفا + جای طرح ایده ها + میزکار شیخ و وفا

نیمهء مرداد ۸۸:

وفا ولم نکن! وفا خون به دلم نکن! وفا به خیالم اکتفا نکن و حالمو بپرس! وفا به هیچ بهونه ای تنهام نزار!
خانم وفا سبحانی! ده شبه. دیگه نمیبینمت امشب؟
وفا!... کجایی؟........وفا!... وصل شو به نت هر جور شده.........وفا! وصل شو!
وفا! 9 شب 23 تیره و قم هستم عزیزم. هر وخت این پیامو دیدی خبرم کن که کی ببینمت؟
بدجنس بازیگوش! باز دستتو از دستم درآوردی گم شدی. چیجوری پیدات کنم حالا تو رو؟
بدجنس! مگه ده و نیم نگفتم دارم میرم شام و یازده برمیگردم؟ الان دو و نیم صبحه. کجایی پس؟
هفتهء اول مرداد ۸۸:
بدجنس! مگه نگفتم ده و نیم میرم شام یازده برمیگردم. الان یک ربع به سهء صبحه که!


نی‌نی من !
این لینک اون مصاحبه ی تلفنی هستش با محمد شهبازی:

http://www.4shared.com/file/118812548/2b9d1621/880426_sheikhmohammad_shahbazi.htm


شب - جانکاه خانوم - قرار شده زنگبزنم به خونه ی محمدشهبازی در تهران و باهاش مصاحبه کنم روی گوشی موبایلم ضبظش کنم برای گرتفن بیوگرافی و طرح برخی سواالات ازش که جواباشو توی این پست بگنجونم
خوبی توووووووووووووو دختر بدخلق بدعنق و زودرنج و تتدخوی شیخ ضعیف النفسی که نمیتونه دل بکنه ازت و یک شکم سیر قهر کنه باهااااات

وفا به من در ذیل پست مصاحبه ام با مجلهء کلک:
شیخ٬ ببخش که اینهمه دخالت میکنم توی این مصاحبه. ( تیترارو برداشتم چون اصلا به تو ربطی نداره تیتر انتخاب کردن. اینم که انتخابته: معاشقه با ...!) دخالتم از این جهت بود که توبه نکنند از دادن پیشنهاد همکاری بهت. شیخ من٬  اینجاها یه خرده خودتو توی همین قالبای مرسوم جا بده. دلم میخواد یه اتفاق خوبی بیفته. دوتا سوالو جواب ندادی. جواباشو پیدا کن!

من به وفا: آی دلم میخاد اشتباهی دستت بره روی این تیک جلوی «ثبت موقت و عدم نمایش در وبلاگ» و ورش داری و همه بفهمند من و تو این پست و پشتا چیکار میکنیم با هم!.... آی دلم میخااااااااااد
وفای کوچولوی ریزه‌میزه‌ی بندانگشتی طفلکی من!
هی میخای دور و برمو قیچی کنی و یک مربع ازم دراری؟............ آخ که مرده ی این یه مربع ازم میخاد  دراره هستم که اون شب توی چت گفتی.... بدجنس!!!!!!! چرا نمیزاری بعضی از این تعبیرا اول به فکر خودم برسه و من بگم تا به نام من ثبت بشه؟؟؟؟؟..........مگه دستم بهت نرسه..........اول زل میزنم جوری بهت که برق چشام خشکت کنه و از اون حالت نرمتنی درای بیرون.... بعد که حسابی ترد و شکننده شدی آماده ای تا پودرت کنم و به آرزوی دیرینه ام در ساخت پودر وفا برسم و کمی دلم خنک شه...............یازده و سی و پنج دقیقه با زیرپیرهن زیر کولر. در پارکینگ ۵۰ متری که همه چی داره ولی یک شیشه حاوی پودر وفا توش نیس. پس مفت گرونه.... ۲۶ تیر ۸۸

۲۵ تیر ۸۸ / عشقم! اگه میخای «خانه ی» رو به «خانه‌ی» تبدیل کنی بعد از حرف ه باید شیفت و بی رو بگیری! ببین این یکیرو دیگه خودم زودتر بلد شدما!  هی نگو این شیخ هیچی بارش نیست!
۲۴ تیر ۸۸
این دو تا مکالمه رو گوش بده یار و دستیارم! اگه راهنمایی‌یی به نظرت رسید بهم بگو!
مکالمهء اوّل حاوی قرار مصاحبه
http://www.4shared.com/file/118321252/e8cefd06/880400-1_kelke_dirin.html
مکالمهء دوم حاوی سوءالات مجلّهء کلک دیرین ازمhttp://www.4shared.com/account/file/118321247/81bf38c8/880400-2_kelke_dirin_soaalaat.html
آئورت من!
با توجّه به اینکه در خصوص تعریف موضوعات تازه برای این وب، پیشنهادهایی داشتی، از امشب (۲۴ تیر ۸۸) دسترسی «ویرایش و تعریف موضوعات جدید برای مطالب» وب هم در اختیار تو قرار می‌گیرد.
۲۳/۴/۸۸    12 و نیم شب رد شده و هنوز نیومدی. دلخور میخوابم و غصه دار. منتظر موندم برگردی. ولی بدجنسی کردی و برنگشتی. دیگه داری تمرین میکنی که اینجور وختا راحت بگیری بخوابی و برنگردی. بد نیست. تبریک میگم بهت. وختی خودت ارزش اسارت و توی چنگ هم بودن رو نمیفهمی، هر حرف دیگه ای بزنم حرف مفته.
وفا! 9 شب 23 تیره و قم هستم عزیزم. هر وخت این پیامو دیدی خبرم کن که کی ببینمت؟
امروز یکشنبه ۲۱ تیر میرم قزوین به خاطر بازگشت پدرم از مکه. نگران نشی یه وخت وفا خانم من
۱۵/۲/۸۸ روز ۱۳ رجب. یک نامه پیدا کردم مربوط به ۱۴/۲/۸۸ که برات نوشته بودم. در انتهای متن حاضر قرارش دادم تا توالی تاریخی نامه ها حفظ بشه
کوکب شبهای بی‌ستاره‌ام!
ببین متن قشنگت با این ویرایش چطوره؟
«و لقد بلغني ان الرجل منهم كان يدخل على المراة المسلمة، و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها٬ ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام. فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندي جديرا»
خلخال از پایمان بیرون نکشیدند - مولا! - که لگد بر دهانمان کوفتند. از آنان استرحام نمی‌کنم٬ در عوض با تو در بیابان‌های تفتیده‌ی دلتنگی همقدم می‌شوم و با لبان خون‌آلود فریاد برمی‌آورم که:
أین کنتَ یا ولیّ‌المؤمنین٬ یا غیاث‌المستغیثین٬ یا إله العالمین؟
جامه‌ی والای ولایتت بر قامت ناراست، خوش نیاید و نام بلندت بر وجود خُرد غاصبان جز عار نیفزاید. نفرینمان کردی - مولا! - که «أبدلنی الله بهم خیرا منهم و أبدلهم بی شرا لهم منی». نفرینت چهارده قرن است که گریبانمان گرفته٬ امّا چه جای شکوه؟ استحقاقمان همین بود و هست٬ که ما انسان‌های امروز همان انسان های دیروزیم با لباس هایی تازه بر تن.
در روز میلادت شرم دارم از شور و شعف. مویه می کنم: بر ما ببخشای مولا! بر ما ببخشای!
یار و دستیارم!
اطّلاعات مربوط به این قطعه را در اختیارت می‌گذارم که هر کدوم رو خواستی در مطلبت مندرج کن و هر کدوم رو خواستی حذف کن:
مرحوم میرزا غلامرضا در این اثر شریف غزل زیر از جامی(؟) را تحریر کرده است و در این اثر تنها ابیات علامت‌خورده تحریر شده. ابیاتی که یادم نیستو پیدا کن:
.... اوقدت .... / .....................فی الحشاء
* تو چه مظهری که ز جلوهء تو صدای صیحهء صوفیان / گذرد ز ذروهء لامکان که خوشا جمال ازل! خوشا!
.....       / ....
* همه اهل مسجد و صومعه پی ورد صبح و نماز شب / من و فکر چهره و طلعت تو من الغداة الی العشاء
..... / .....
امتیازات این اثر:
کشیده‌های بسیار سالم و خوش فرم و قوس. برای نمونه: کشیدهء مظهر، صدا، صیحه، خوشا، پی، طلعت
دوایر زیبا و بی‌نقص مثل دایرهء نون در کلمهء صوفیان، جمال، من (بعد از کلمهء شب)
رنگ و حالت مرکّب بسیار عالی. ضمن اینکه رنگی است اما رنگش ملایم و آرامبخش است
-----------
تشکّر از این افراد که سبب‌ساز آن شدند که این قطعه اینک با این کیفیّت در وب دیده شود:
امیر عاملی کلکسیونر معروف کشور در حوزهء خط و خوشنویسی
باقر معنوی که قطعهء مزبور را به رسم امانت به قم آورد
آزرم دوست اصفهانی که مونتاژ این قطعه را که در دو بخش اسکن گرفته شده بود عهده‌دار شد.


خط استاد مرحوم حبیب‌الله فضائلی / کتاب تعلیم خط / ص: ۱۸۵۶/۴/۸۸. یک ربع به ۵ عصر. یار و دستیارم! میخام درام بیرون از پارکینگم و برم سمت انجمن خوشنویسان که کلاس خط دارم. این دو قطعه رو ببین. سمت راستی بر اساس شعر مرحوم قاآنی که  تکنیک خاصّی در آن بکاررفته تحریر شده است و از کتاب تعلیم خط استاد مرحوم حبیب‌الله فضائلی اسکن کرده ام و سمت چپی اسکنی است از قطعه‌ای از مجموعه‌ی خصوصی و منتشرنشده‌ی دوست خوشنویسم عبدالله فکری از کرمان که همان مطلب را مرحوم استاد فرادی برای جناب فکری و به سفارش او تحریر کرده. میخای این دو تا اثر رو با نگارش متنی در خصوص اونها تو پابلیش کنی. ببین میتونی ارتباط برقرار کنی با این دو قطعه و برات جالبه و میتونی چیزی در باره اش تحریر کنی؟
۶/۴/۸۸ چتهایی که بعد از غیبت صغرای اخیرم با هم داشتیم اینجاست:
http://www.4shared.com/account/file/114423946/8a4175f8/_sheikhvafa_88-3-20ta4-5.html
۵/۴/۸۸ هشت عصر چون موافقت نکردی با نوشتن مطلب در مورد این چلیپا خودم در پستی مطلبی در باره ی آن مینویسم. قبل از پابلیش نگاه کن و نظر اصلاحی یا تکمیلی بده
در پستی مستقل هم به ایده ای که صبح در چت بهت گفتم می پردازیم و در خصوص متونی که میتوان حروفش را به هم چسباند مطلبی مینویسیم
۴/۴/۸۸ ماه منیرم در مورد این چلیپا در فرصت مقتضی متن دلخواهی مینویسی؟ اگه میخام سایز بزرگشو مشاهده کنی روی تصویر راست کلیک کن و در پروپرتیز یو.آر.ال تصویروکپی کن و در پنجره ی جداگانه ای بازش کن ولی به جای صفر در نام فایل یک قرار بده! بعد مشق نظری کن و از نمکش بگو از سر هم نویسی غم و مخور بگو از عدم وقوف به اسرار غیب بگو از هر چی که عشقت میکشه بگو از سادگی تذهیبش بگو که ظاهرا کار استاد مرحوم محمدعلی زاویه هستش فعلا این تصویر دو تکه است. بعدا باید بدهم دوستم آزرم اونو مونتاژش کنه و دوباره بزارمش اینجا ولی تو کارتو بکن
۴/۴/۸۸ یار و دستیارم! در ادامه، متن چت مربوط به شب همخوانی این اثر شکسته رو در سه فروردین ۸۸ برات کپی میکنم. گفتم بزارم برات اینجا شاید بهت ایده بده و بخای ازش الهام بگیری.
میبینی چقدر خوب این بستر که تو هم بهش دسترسی داری فراهمه و عین یک کارگاهه. و یک میز کار. که چسب و قیچی و خطکش و هزارجور ابزار توش ریخته. همین بالا ببین کلی از این خرت و پرتا هست. اونوخ من و تو بی من و تو اینجاییم و کار میکنیم و یه پست رو به سرانجام میرسونیم. هوم؟اینجا محیط درددلهای من با تو هم هست. دیگه هر آفی بخام برات بزارم میام همینجا. خوبه؟
و تو بعد از خوندن، حذفشم میکنی راحت اگه بخای!
دیگه نگی من توی نت جایگاه و آپارتمان و ماءمن ندارما. اینجا در آغوش وب خودمی!

۱۴/۲/۸۸: داشتم فکر می‌کردم که یکی از بدشانسی‌هایم در رابطه با رابطه‌مان این بود که بیشتر انگار گوش‌های بازت را به خدمت گرفتم تا دهان تنگت را؛
غافل از اینکه اگر فقط نقش سنگ صبور به عهده بگیری، از اطّلاعات مفیدت محروم می‌مانم که به نظرم ماندم.
به نقل از شریعتی ابراز کردی، داشتن سمع قبولت و به قول قرآن: «اذن خیر»ت برای منی که حرف‌ها و درددل‌های تلنبارشده و شنیده‌نشده دارد، بس مغتنم است؛ ولی این نباید باعث ‌شود که کمتر ازت بشنوم.
بارها گفتی حرف‌هایی باهات دارم؛ ولی نشده بزنی یا به قول خودت پریدم توی صحبتت (به خیال اینکه دیالوگ قشنگتر می‌شود تا مونولگ داری) - که داشتی - ولی حسّت پرید و جلوی فوران احساست گرفته شد. اونقدر که من معلومات حتّی بی‌ربطم به این رابطه رو خرج این دوستی کردم، تو اونقدرها دست به کوله‌‌ی آموزه‌های کاملأ مرتبطت به این ماجرا نزدی. می‌توانستی تکّه‌هایی از دیدگاه‌های فلسفی هایدگر و گودومر را که جذابیّت‌های لازم برای طرح برای کسی مثل من که شانس درگیری مداوم با کتب و منابع مصطلح دانشگاهی را ندارد، جدا کنی و در چت‌ها خرج کنی. یا همان مطالب بعضاً خشک درسی رو با افزودنی‌های شیرین‌کارانه‌ات وارد این چت‌ها کنی و مرا کم و بیش با برخی از اون دیدگاه‌ها که گفتی با عرفان اسلامی همسایه‌ی دیوار به دیوار است و تصوّرت این بود که زمینه‌اش را دارم که به آنها علاقمند شوم، آشنا نمایی. یکی از پروداکت‌هایی که می‌شد داشته باشی و نشد، نقد و تفسیر تحریرهای من (با همان دوپهلو و ایهامش) با نوشته‌های آمیخته با دیدگاه‌های و برداشت‌های فلسفی توست. گفتی در مورد جریان و خروش کلماتم در آن سیاه‌مشق حمد با تذهیب طلای استاد رامین مرآتی می‌توانی خیلی چیزها بنویسی. اما کو؟ یک بار گفتی که یک روز کلی نوت و یادداشت برداشتی در باره‌ی ماجرای لیبل‌گذاری و قرار بود بهم بگی حاصلشو. اما کو؟ ببین وفا! داری کمکاری می‌کنی. قبول کن! یک بار بهت گفتم فک نکن حواسم نیست که داری از آفنگاری شونه خالی میکنیا. اونام جلوه‌ی خوبی از توست و عکس تمام‌قدّیه از مهارتهای بیانی و نیز دانشت. ببین! من به ضمیمه‌ی این پست، سیاه‌مشقی می‌فرستم برات. همینو سوژه‌اش کن. خیلی مایلم در مورد این سیاه‌مشقم مطلب و نقد و نظری بنویسی. همان جریان کلمات اینجا هم هست. ببین بیان تصویر فوقیّت دست خدا را بر دیگر دست‌ها. «یدالله» با بالانشیی و نیز انتخاب دانگ درشت قلم، تشخّص یافته است. دیگر دست‌ها هر یک با دانگ و پوینتی در این پایین‌مایین‌ها می‌لولند. قلم‌درشت‌ها شاید کلّه‌گنده‌ها باشند؛ مثل فراعنه‌ی مصر و شدّادهای هر عصر. حتی به تعبیر من آدم‌حسابی‌ها که تو گفتی خیلی هم حسابی نیستند و خودمون ازشون مهمتریم؛ ولی به هر حال دارای شخصیّت حقیقی یا حقوقی هستند. یک مشت مردم و سیاهی لشگر هم می‌بینی که گاه در قالب کلونی‌ها و اجتماعات ریر و درشت با عناصر سیاه‌مشق با هم مجتمع تشکیل داده‌اند. اینکه من و تو کجای این قافله هستیم، باید دید. شاید در شمار ذرّه‌هایی از این «ایدیهم» هستیم که در شمار نمی‌آییم. ببین! اگر وفا سبحانی بخواهد در باره‌ی این سیاه‌مشق بنویسد و در فرصت مناسب و کافی، حتماً چیز قابلی می‌شود. من منتظرم. بای / شیخ کمتر از هیچ در ترازوی وفا، ۱۴ اردیبهشت ۸۸، قم مقدّس

۱۲/ ۲/ ۸۸
وفایم!۲
حاصل بحث و فحصت را دیدم شمع شب‌افروزم. ماءجور باشی تو. چند نکته را بگذار متعرّض شوم:

اشاره کردی که بعضی از گوشه‌ها را شاید نتوانم اجرا کنم. درست گفتی از قضا. و شوخی نغزت، مغزی جدّی داشت. گوشه‌ی «طرب‌انگیز» را در ماهور هیچ نشنیده بودم و از تو یاد گرفتم. شاید هم گوشه‌‌ی سازی باشد نه آوازی.
معلومات من در این خصوص منحصر در کلاس ردیف استاد داود چاووشی است که بیش از ۵ سال نزد ایشان در قم تلمّذ کردم و ایشان هم محفوظاتش را از جناب استاد حمیدرضا نوربخش شنیده و آموخته و این دومی در این مقام خود راوی روایت حضرت شجریان است.

بهتر است برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب که مقبولیّت بیشتری یابد و انکار کمتری برانگیزد، تنها به نگارش و اجرای صوتی گوشه‌هایی که در کلاس آموخته و از استاد مهر تاءیید گرفته‌ام، بسنده کنم.

ذیلاً اسامی گوشه‌هایی را که نزد چاووشی آموختم، در اختیارت می‌گذارم و تو اشعار مناسبی را که واژه‌ی مزبور در آن درج شده باشد، بیاب. (مواردی که در تلاش قبل یادداشت کرده‌ای، همچنان قابل استفاده است.)
با عنایت به اینکه اسامی برخی گوشه‌ها مثل «تخت طاقدیس» خیلی خاص است، بسا که ناچار شوی دامنه‌ی فحص و سرچ خود را از حافظ و مولانا فراتر نهی. واژه‌ی «بوسلیک» که از گوشه‌های ماهور است، شاید در هیچیک از ابیات آن دو شاعر بزرگ مندرج نباشد؛ ولی می‌توان دواوین دیگر شعرای سلف و اگر صلاح دانستی حتی منابع نثر را نیز وارد حوزه‌ی جستجو کرد.
در مواردی که برای یک نام، زحمت کشیده و  چند بیت یافته‌ای، بلامصرف نمی‌ماند. برای مثال می‌توان برای لیلی و مجنون در همایون از یک بیت و برای لیلی و مجنون در راست‌پنجگاه از بیت متفاوت در هنگام خوشنویسی استفاده کرد.
اسامی گوشه‌هایی که در طول سنوات یادشده در کلاس جناب چاووشی آموختم، از قرار زیر است. با این یادآوری که هفته‌ای یک گوشه و بعضی مواقع به لحاظ عدم توفیق در ارائه‌ی دقیق و صحیح گوشه: دو هفته روی یک درس کار می‌کردیم. برخی گوشه‌ها مثل کرد‌بیات و چهارباغ (چهارپاره) خودش از چند شاخه‌ی فرعی تشکیل شده بود و برای هر شاخه یک هفته وقت صرف ‌کردیم:
۱. دستگاه شور
درآمد، کرشمه، رهاوی، سلمک، شهناز، قرچه، رضوی با تحریر جوادخوانی، حسینی، دوبیتی، گرایلی، زیرکش سلمک، حزین و فرود، مثنوی.
۲. دستگاه ماهور
درآمد، گشایش، داد، فعلی، خاوران، حصار، شکسته، دلکش، عراق، شکسته‌قره‌باغ، چهارپاره (طوسی)، مرادخوانی، نصیرخوانی، بوسلیک، نی‌ریز صغیر و کبیر، قرایی، صوفی‌نامه (ساقی‌نامه)، مثنوی، درآمد راک، صفیر راک، کرشمه، راک‌عبدالله.
۳. دستگاه همایون
درآمد، چکاوک، بیداد، راجع، عشاق، بختیاری، لیلی و مجنون، راز و نیاز (۱)، راز و نیاز (۲)، طرز، شوشتری، میگلی، نی‌داوود.
۴. دستگاه سه‌گاه
درآمد: زابل، مویه، مخالف، مخالف به مغلوب، مثنوی مخالف، هدی پهلوی.
۵. دستگاه چهارگاه
درآمد، زابل، حصار، مخالف، مخالف به مغلوب، مثنوی مخالف، منصوری، رجز.
۶. دستگاه راست‌پنجگاه
درآمد، زنگوله، نغمه، پروانه، روح‌افزا، محیّر mohaiier، بیات عجم، قرچه، رضوی، عراق، راک، بوسلیک، نی‌ریز، چکاوک، بیداد، طرز، لیلی و مجنون.
۷. دستگاه نوا
درآمد، گردانیه، نیشابورک، بیات راجع، عراق، حزین، نهفت، حسینی، ناقوس، مجسلی majesli، گوشت gavesht ،مثنوی، تخت طاقدیس
۸. آواز ابوعطا
درآمد، حجاز، اوج حجاز، سیخی saiakhi ، رامکلی ramkali ، کردبیات، گوری (گبری) gawri gabri ، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، چهارباغ (چهارپاره)، مثنوی، یتیمک.
۹. آواز دشتی
الف) ردیف‌های آغازین: درآمد، بیات راجع، عشّاق، قرچه. ب) گوشه‌ها: حاجیانی، غم‌انگیز، اوج (عشّاق)، چوپانی، بیدگانی، دیلمان، گیلکی.
۱۰. آواز بیات ترک
درآمد، جامه‌دران، داد، حصار، فعلی، شکسته، دلکش، قرچه، رضوی، دوگاه، قطار، مهربانی، درویشانه، شهابی، روح‌الاءرواح، مثنوی، حاجیانی. ۱۱. آواز افشاری: درآمد، جامه‌دران، حصار، عراق، حزین، نهیب، رهاب، صدری، مثنوی
۱۲. آواز بیات اصفهان
درآمد، جامه‌دران، حصار، بیات راجع، عشّاق، نغمه، نورخوانی، مثنوی، ساقی‌نامه                                                                                             کمتر از هیچ در ترازوی وفا: شیخ، ۱۲ اردیبهشت ۸۸  

قطعه شکسته منسوب به درویش عبدالمجید طالقانی (1185-1150)

شکسته منسوب به درویش عبدالمجید طالقانی

فتیله به روغن آغشته شد٬ غبار به مرکّب. نوری درخشید، سپیدی کاغذ ظهور کرد.

 اینک، این تو و این عدم. بنگار بر این عدم، هستی را! بنا کن بر این زمین، عالم خویشتن را! تجلّی بخش بر این بستر، امر قدسی را!

به صریر خامه شکسته شد فضا:

هو العلیّ الأعلی، هو الله سبحانه و تعالی ...

سیاه‌مشق شیخ + تذهیب الناز ارجی

متن: کشف لعبتی از جنس وسوسه و فلسفه وفا سبحانی کشف لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه وفا سبحانی
خط: رضا شیخ‌محمّدی
تذهیب: الناز ارجی / قیمت: ۱۵۰ هزار تومان