یادداشت روزانۀ زیر را که در وبلاگ دیگرم قرار داده بودم sheikh.blogfa.com/post/5 به خاطر ارتباطش با وبلاگ حاضر، در اینجا کپی می‌کنم. امیدوارم بپسندید:

۱۳ اردیبهشت ۸۴. روز تدريس حقير در انجمن خوشنويسان قم و شروع روشن‌‏كردن كولرگازى‏ها. با محمّدتقی اسدى‏ که با هم در يک شيفت تدريس می‌کنيم، سرِ سياه‏‌مشق‏‌هاى ميرزا غلامرضا اصفهانی بحث شد. گفت:

 تصوير ۱. ميرزا غلامرضا اصفهانی

به‏‌نظر در سياه‏‌مشق‏‌هايى‏ نظير «شاها من ار به چرخ برارم سر / خاك ره تو هست بسر افسر» ميرزا تحت‏ تأثير «ملاحظات كتيبه‏‌نويسى» بوده است. خوشنويسی که سفارش کتيبه‌نويسی به او می‌خورد، به‌گونه‌ی خاصّی پرورش می‌يابد و دستش از حالت يله‌نويسی و راحت‌نويسی خارج می‌شود و ساخت و ساز کلمه و حرف را ياد ‌می‌گيرد. او بايد يك حركت را بفهمد و طرّاحى كند و تا درنيايد، رها نمی‌کند.


                           تصوير ۲: سياه‌مشق از ميرزا غلامرضا متعلق به قبل از سال ۱۳۰۰ قمری
ميرزا غلامرضا هم بعد از اينکه در حدود سال‌های ۱۳۰۳ قمری، درگيری نگارش کتيبه‌های مسجد سپهسالار تهران می‌شود، شيوه‌ی سياه‌مشق‌نويسی‌اش هم تغيير می‌کند. کلمات را به صورت شسته رفته و با کمترين تکرار در کنار هم می‌چيند. گفتم:
«انگار ديگر نوشته‌هايش فاقد جنون نگارش و يله‏‌گى است.» گفت:
«در خطّ شكسته هم وقتى شكسته‏‌نويسان ابتدا شروع به نگارش‏ شكسته كردند، هدفشان اين بود كه تند بنويسند...» گفتم:
«فلسفۀ وجودى‏ش آن بوده.» گفت: «دقيقاً» و افزود:



            تصوير ۳: بخشی از سياه‌مشق از ميرزا غلامرضا متعلق به بعد از سال ۱۳۰۰ قمری
«ديگر نشستن و با مكث‏‌نوشتن...» گفتم:
«و حاكم‏‌كردن عقلانيّت» گفت: «در كار نيست. عقل را حاكم كردن، با فلسفۀ وجودى شكسته سازگار نيست.» گفتم:
«آيا ايرادى دارد كه فلسفۀ وجودى يك پديده، يك چيز باشد و در ادامۀ سير تاريخى، انگيزه‏‌هاى ديگرى هم اضافه شود و از آن پس آن انگيزه‌ها نيز سبب خلق آثاری گردد؟» گفت:
«از خودِ كلمۀ فلسفۀ وجودى معلوم است كه بايد بر مدار آن حرکت کرد!»



                                                 تصوير ۴: محمدتقی اسدی استاد انجمن خوشنويسان قم
از اسدی جدا شدم. او به رتق و فتق امور هنرجويانش پرداخت و من هم رفتم که به هنرجويانم برسم.
ساعتی بعد در راهروی انجمن اين جوك جديد را از یکی از دوستان مدرّسم شنيدم:
«فردىميلهایراگذاشتهبودرویآتشتايکطرفشسرخشود.»گفتند:«ميخایچکارکنی؟»گفتهبود:«مىخواهمطرفسردش رابهجنابعُمراستعمالكنم!» طرفپرسيد:«پسچرابهخودتزحمتمى‏دهىوسرخوملتهبشمیكنى؟گفتهبود:
«سمتسرخشرابيروننگهمیدارمتاكسىآنرادرنياورد!»


                                                         تصوير ۵: از راست: احمد پيله‌چی، داود چاووشی،                                                          محمّدحسين رازقی،‌ علی بخشی، حسين نادری
بعد از حدود چهار ساعت که در ساختمان انجمن خوشنويسان به تدريس خط پرداختيم، آماده شديم برای رفتن به جلسۀ هفتگى دعاى توسّل که اين هفته در منزل حاج داود چاووشى - استاد انجمن خوشنويسان و خوانندۀ آواز - برگزار می‌شد. حميد سعادتخواه، هادى‏ رضايى و امير تفتى - هم‌شاگردی‌های من در کلاس آواز - هم دعوت شده و آمده بودند. شيرينى از نوع شبه گردويى آوردند كه‏ حدود ده عدد ميل كردم.
در ابتداى جلسه ميثم سلطانى و ابوالفضل خزاعى هم بودند و اصطلاح‏ جديدِ «دولاب» را كه دو روز است بين ما باب شده، چند بار تكرار كردند و خنديديم. مراد و قرارداد ميان ما معنای خارج از محدوده‌اش بود که به ديگران منتقل نمی‌شد و مشکلی در به زبان آوردنش نبود.
خواندن بخشی از دعای توسّل را طبق معمول بنده به عهده گرفتم. بحث خط و خوشنويسی هم به ميان آمد و دوستان کلاس آواز هم آوازهايی خواندند که بهترينش را حميد سعادتخواه اجرا کرد و آقای رازقی خوشنويس هم به اين امر اشاره کرد.
بعد از اتمام جلسه و با اعلام اينکه هفته‌ی بعد آقايان سطر «صلاح از ما چه مى‏جويى كه مستان را صلا گفتيم» را تحرير کنند، جلسه را ترک کرديم. دوستان هر يک با وسيله‌ای رفتند. ما هم سوار ماشين پرايد حسن اعرابى شديم. رضائيان جلو نشست و من و رازقى عقب نشستيم. از مقابل بيمارستان شهيد بهشتى كه رد شديم، رازقى گفت:
«انگار مى‏خواهند اين بيمارستان را با صرف چند ميليارد تومان ترميم‏ كنند.» اين بحث شروع شد که مسئولين کشور بعضاً ناكارآمد و غيرمتخصّصند. رضائيان در کمال تعجّب گفت:
«به‏‌نظر من كسى كه متخصّص نباشد، اصلاً نمى‏تواند متعهّد باشد. ولى‏ كسى كه متخصّص باشد، اميد است كه متعهّد هم بتواند باشد.»
بعد از پياده‏شده رضائيان در مقابل منزلش، رازقى گفت:
«ديگر ببين كار به كجا رسيده كه رضائيان (داغ و دوآتشه) هم به اين نتيجه رسيده است كه‏ با تعهد خالی نمی‌توان کشور را اداره کرد.» اعرابى تكميل كرد:
«رضائيانى كه خود جزو آخرين دسته‏ى فالانژهاست!»
اعرابی را که به جيک و پوکش آشنايم. ولی رازقی را خوب نمی‌شناختم که با اين کلامش دانستم که انگار به رغم ظاهرش دل خوشى از نظام ندارد.