پست اختصاصی احوال و آثار محمد شهبازی
یکی از جذابیّتهای عالم هنر، امکان بازیافت سنن منسوخ و بایگانیشده و رجعت به گذشته و پرش از برخی قطعهها و مقاطع زمانیست. گاه برخی ذوقها و شیوهها در هیاهو گم میشود و به ظاهر خریداری نمییابد. تصوّر میرود که با زمان و در زمان دفن شده و به محاق رفته است. امّا دیری بعد ورق برمیگردد و آنچه معلّق و معطّلش میپنداشتیم، سربرمیکشد و هوادار جمع میکند و روی بورس میآید.
ظهور مرحوم استاد محمّدرضا کلهر و از پی او مرحوم عمادالکتّاب قزوینی که از جهاتی پدر شیوهی معاصر محسوب میشوند، در عصر ما به پیدایی اساتیدی همچون حضرت غلامحسین امیرخانی و استاد خروش انجامید و مسیر خط و خوشنویسی را در کانالی قرار داد که در اوایل دههی ۶۰ شمسی این تصوّر به وجود آمد که جایی برای روءیت و تجربهی دیگر ذوقیّات خوشنویسی وجود ندارد.
کیفیّت مضمونیابی، صفحهآرایی و انتخاب اقلام مختلف که مصراعی یا بیتی در صدر با قلم درشتتر ترکیب خاصّی را پدید آورد و در ذیل آن چلیپایی یا متن کتابتی بیاید، این نوع از پسند صفحهآرایی نستعلیق را ترویج کرد. شمار زیادی از شاگردان این مکتب به همین روال و منوال آموزش دیدند و پیش رفتند. در این نوع نگارش، حالات خوشایندی نهفته بود که به نظر میرسید که آینده را نیز در تسخیر خود دارد.
مدّتی نگذشت که در مکتبخانهی امیرخانی دو نام درخشیدن گرفتند:
جواد بختیاری و امیر فلسفی که برترین خصوصیّت آنان این بود که نزدیک به استاد مینویسند. فلسفی به دلایلی چند ماندگارتر شد؛ ولی گیرایی بدوی ناشی از صافنگاریها و سریعنویسیهای جواد بختیاری نتوانست مشکلات هندسی خطّ ایشان را پوشش دهد و مستتر نماید.
بعدترها با درخشش (کرم)علی شیرازی که خطّش باطندارتر بود و مفردات صحیحتر و فهیمانهتری را اجرا میکرد و سرعت نگارش و انتخاب دانگهای نزدیک به کتیبه را هم میآزمود، ضعفهای اجرای جواد بختیاری را بیشتر به نمایش گذاشت.
در سنوات اخیر جناب شیرازی تاب دوری از اصالت شیوهی قدما را نیاورد و نقبی به گذشتهها زد و بر روی اجراهای استاد کل: میرزا غلامرضا اصفهانی (خوشنویس برجستهی عصر محمّدشاه و ناصرالدّینشاه) مشق نظری و عملی توأم با اخذ و اقتباس نمود. تزریق برشهای مرحوم میرزا در خطّ شیرازی آشکارا به فاصلهگیری او از جادهی استاد امیرخانی انجامید که نشانههای نخستش در سر جیم و شمرهی دوایر و پاشنهی دال و واو رخ نمود.
در مجموع به تصوّر من حضور ظرافتها و تیزیها در خطّ شیرازی به همان میزان از ظرفیّت و قابلیّت سبک او برای اجرای ترکیبهای زیبای استاد امیرخانی کاست. در اجراهای جدید استاد شیرازی که در فرصت مقتضی به نقد آنها خواهم پرداخت، شاهد مشکل ترکیب هستیم. آن دقّت و هوشیاری در انتخاب مضمون که در کار استاد امیرخانی هست و آن گلاویزی سحرآمیز میان اجزا و مفردات در یک ترکیبِ قصارنویسی (برای نمونه شاهکار فمن دخل حصنی امن من عذابی) در اجراهای شیرازی به چشم نمیخورد و بیشتر شاهد اجرای سطر (آن هم سطری که اتّفاق بصری خاصّی در آنها نیفتاده) در دانگ بالا هستیم که با تذهیبهای پرکار اساتیدی چون رامین مرآتی، باشکوه و پرجلوه مینماید.
خوشبختانه در دیگر غرفهها و کوشکهای هنری شاهد فعّالیّتهای خوبی هستیم که مهر بطلانی بر این تصوّر میزند که دورهی رجعت به سرچشمهها گذشته است و هر کس قصد نوآوری دارد، باید روی میز کارش شیوهی معاصرین را بگذارد و آن را دنبال و احیانآ تکمیل کند.
در کمال تعجّب در جشنوارهی خوشنویسی جهان اسلام در سال ۱۳۸۱ شمسی مشاهده کردیم که یکی از پیروان سبک و شیوهی قدما که گویی از فیلتر پسند خوشنویسی معاصر عبور نکرده است، برگزیدهی مسابقه شد و ثابت کرد که سنن منسوخ و بایگانیشده را میتوان باز یافت و به گذشته رجعت کرد و از برخی قطعهها و مقاطع زمانی پرش نمود. شاید اینها برداشت و توهّم ماست. بد نیست برای آشنایی با احوالات محمّد شهبازی و ایدهها و عقیدههایش به مصاحبهی تلفنی رضا شیخ محمّدی با ایشان که در ۲۶ تیر ۸۸ انجام گرفته، توجّه کنید، تا از نزدیک با افکار حاکم بر دنیای هنری این هنرمند اصولگرا آشنا شوید:
خودتان را معرّفی کنید؟
محمّد شهبازی هستم. متولّد تهران در سال ۱۳۴۶.گرایش شما به هنر خوشنویس از کی و کجا شروع شد؟
برمیگرده به یازده دوازده سالگیم و سال ۵۸ و مرحوم پدرم مشوّقم بود. ایشان استادندیده بود و در حد خوش، خط مینوشت. دائیم ضمن تشویق مرا برای ثبت نام به انجمن خوشنویسان برد ولی موفّق نشد. با این حال در ۱۲ سالگی در مسجد محلّه نزد خوشنویسی به نام آقای حسن حبیبی خط تمرین میکردم. این فرد حالات و منش خاصّی داشت که روی احوالاتم تاءثیر گذاشت. در اصل منش او بهتر از خطش بود. مدّتی بعد ایشان به یکی از شهرهای شمال عزیمت کرد و معالأسف دیگر هرگز ایشان را ندیدم. در نهایت پدرم در ۱۴ سالگی مرا به انجمن خوشنویسان برد و ثبت نامم کرد.
دورهء متوسّط خوشنویسی را در انجمن نزد مرحوم استاد ابریشمکار بودم. برای دورهء خوش خدمت آقای ساعتچی رسیدم. پس از آن دو سه سال از انجمن مفارقت افتاد. البتّه خط را خودم دنبال میکردم.
در سال ۶۷ دوباره در انجمن ثبت نام کردم و دورهی ممتاز نستعلیق و ثلث را به عنوان خطّ دوم نزد استاد سیّد رضا بنیرضی که در آن ایآم در تهران تدریس خط میکرد، گذراندم و در سال ۶۸ موفّق به اخذ مدرک ممتاز شدم.
بعد از ممتاز، یک دوره و اندی در کلاسهای فوق ممتاز استاد امیرخانی شرکت کردم و بعد از آن خدمت استاد عبّاس اخوین و محمّد احصایی رسیدم. هرازگاه به کلاسهای دیگر اساتید هم سرک میکشیدم.
جناب شهبازی! از خطّ شما اینگونه برداشت میکنیم که انگار تعهّد و التزام شدیدی به شیوهی قدما و اختصاصآ مرحوم میرعماد دارید. این امر این از کجا آمده؟ کسی بانی این بود یا خودتان به این رسیدید؟
من تا حدود سال ۷۵ به شیوهی معاصرین مینوشتم. بعد از آن بود که علاقهای به شیوهی قاجار پیدا کردم و نزد خودم دست و پاشکسته کارهایی میکردم. استاد صدرالحسنی در اصفهان به واسطهای خطّ بنده را دیدند و تشویق و توصیه کردند که از ابتدا نستعلیق و بزرگان نسعلیق را از زمان صفوی به این سمت دوره کنم. شاید از حول و حوش سال ۷۸ و ۷۹ بود که به تدریج مشق نظری روی خطوط میر را شروع کردم که تاءثیرش هم زیاد بود. توصیهی صدر توقّف در میر نبود، ولی من با میر شروع کردم و در میر هم ماندم و پاهام قفل شد. تشعشع خطّ این مرد طوری بود که مرا گرفت و دیگر نمیتوانم تکان بخورم!
لذا ۸۰ و ۹۰ درصد از التزام شدیدی که به آن اشاره کردید، گرایش به شیوهی میرعماد است و مختصری هم سلیقهی خودم دخیل است.آقای شهبازی! دو ذهنیّت وجود دارد. یکی اینکه اساتید معاصر که به نام برخی از آنان اشاره کردید، تلاش و زحماتشان در این حوزه و حیطه انکارپذیر نیست. آنها بر شانههای قدما هستند و جلو آمدند و برآیند حافظهی جمعی خوشنویسی و شیوههای مختلف را دست به دست آوردهاند. شاید در برخی مقاطع سیر قهقرایی هم داشتهایم. ولی به حال معدّل و محصول این تطوّر، همین چیزی است که به ما رسیده و میراثدار و میراثخوارش هستیم.
یک تصوّر این است که شاید ما صلاح نباشد که از روی یک مقطع زمانی پرش کنیم و انگار کشفیات و اتّفاقات هنریای را که در این پنجاه و هفتاد سال اخیر اتّفاق افتاده ندیده بگیریم. انگار کاری که شما کردید، همین پرش به آنسوی تاریخ است. یا نیست؟
گویی شما از این مقاطع میانتاریخی، غمض عین کردهاید و شاید حتّی بدان منتقدید.
شاید برخی معتقدند که اگر هم قرار است تغییر و تحوّلی اتّفاق بیفتد، باید شیوهی معاصرین روی میز کارمان باشد. البتّه اخذ و اقتباس از گذشتهها باشد، ولی در نهایت، بار را از مقصد آخر و نزدیک به خودمان برداریم و حمل کنیم و جلو ببریم. در این مورد چه تحلیلی دارید.
من منکر زحمات معاصرین و گذشتگانی که بار هنر را به اینجا رساندهاند، نیستم و تلاش هیچ کس را ندیده نمیگیرم. به نظر من بحث سلیقه است. شما مثلآ اگر گرایش به خطّ استاد اخوین داشته باشید، معنایش انکار شیوهی استاد امیرخانی نیست یا بالعکس. گرایشها و انتخابها، سلیقهایست و ریشه در تفاوت میان درونیّات افراد دارد. من خطّ میر را دیدم و مجذوب آن شدم. ابدآ هم با مقطع تاریخی آن بزرگمرد کاری ندارم. اگر میر هزار سال پیش میزیست، سلیقهی من همین بود و اگر در همین زمان هم زنده بود، ماجرا تفاوتی نمیکرد. این معنایش انکار تحوّلات خوشنویسی نیست. واقعآ هم در این مسیر تاریخی تحوّلاتی رخ داده است. ولی همیشه دست برای گزینش شیوه باز است. به خاطر دارم یک بار در کلاس استاد بنیرضی از ایشان سوءال شد که شما خط و شیوهی فلان استاد رو بیشتر میپسندید یا شیوهای که خودتان کار میکنید. در جواب گفت: معلوم است که من همان چیزی را که خودم مینویسم، میپسندم. اگر شیوهی دیگری را میپسندیدم که همان را اختیار میکردم.من در عین اینکه قصد سادهانگاری ندارم، ولی موضوع خیلی هم پیچیده نیست و سلیقهی شخصی هنرمند در نهایت، حاکم و تعیینکننده است.
من البتّه خودم را بدون مجامله شاگرد میدانم. اینطور هم نیست که به طور قطع بگویم که در سبک و سیاق میر کار میکنم و در آینده هم خواهم ماند. ممکن است خداوند عناینی کند و اگر هوش و ذکاوت و پختگیم مدد کند، بتوانم خودم هم در آینده تغییراتی بدهم. صدالبتّه این اعمال سلیقهها را خودم باید در گام اوّل بپذیرم و خود مرا ارضا کند و در مرتبهی بعد دیگران را. الان میبینم که جا و مجالی برای این کار نیست و فعلآ پیشنهاد بهتری به ذهنم نمیرسد که بخواهم دستی در شیوهی میر ببرم. بنابر این فعلآ باید رهرو و پیرو باقی بمانم.
آیا رفتن سراغ سرچشمههای هنر خط را که من اسمش را گذاشتم: «پرش از روی قطعههای میانتاریخی» توصیه هم میکنید؟ اگه آری، به چه کسانی؟
نه نه. من هرگز به هنرآموزانی که در خدمتشان هستم، نمیگویم فلان شیوه بد است. ولی نمیشود - جناب شیخ! - یک مطلب را منکر شد. دورهی معاصر دورهای است مقارن با تکنولوژی و تاءثیر شئون تکنولوژیک معاصر بر همهی هنرها اعم از سنّتی و غیره. خط هم شاید سنّتیترین هنرهای سنّتی باشه. به نظر من این تاثیرات، بیشتر منفی است. در یک کلام، خطّی که الآن در جریان و رایج است، فقط اسم نستعلیق را یدک میکشد. من بشخصه روحی را که قدما در این خط دمیده بودند، نمیبینم. ابدآ این صحبت من ناظر به فرد یا شیوهی بخصوصی نیست و اسم کسی را نمیبرم.
در این میان تنها بعضی از اساتید که شاید به قدما نزدیکترند، ردّ پای آن روح در خطوطشان بیشتر دیده میشود و کسانی که دورشدهاند، در واقع از لطف و روح خط فاصله گرفتهاند. در حالی که به نظر من نستعلیق، همان روح است. وگرنه برخی گردشهای قلم و ترسیمها، طوری نیست که خیلیها از عهدهی آن برنیایند. امّا «آن»ی در نستعلیق بوده که از این خط گرفته شده است و به نظرم نمیشود منکر این کاستی شد.
من عقیدهام را در خصوص شیوهی معاصرین به هنرآموزانم میگویم و دوستانی که با آنها کار میکنم اغلب در معرض آن هستند که شیوههای جدید را در مقابل روی خود ببینند و نیز با توصیهی من خطوط قدیم را هم نگاه کنند.
روحی که از آن اسم میبرید مرادف با صفا و شاءن است که اصطلاح رایجی در حوزهی خط و خوشنویسی است؟
بهتر است بگویید: صفا. شاءن داستانش جداست. هر استادی در زمان خودش فارغ از اینکه چه شیوه ای کار میکند و نسبت به دورههای قبل و بعد خودش چه درجهای از کیفیّت را دارد، در زمان خودش صاحب شاءن میشود. ولی صفا همان عنصری است که باید به بیننده منتقل و توسّط او حس شود. این عنصر بعید است در زمان حال وجود داشته باشد. حداقل به نسبتِ خطوط صفوی و قاجاری که مصادیقش را خود شما بهتر از من میدانید، قابل مقایسه نیست.
این صفا هیچ ربطی به قدرت دستِ کاتب و مهارت در یکضربنویسی و کثرت مشق که حاصلش رنجهدارنبودن است، نیست؟ به انتخاب رنگهایی مثل قهوهای سوخته یا خوشرنگی که میرحسین ترک مثلآ در اختیار داشته و به او این امکان را میداده که کشیدههایش را لایهلایه روی هم بیاورد و لایهی زیرین همچنان خودش را نشان دهد، ربط ندارد؟ این فقدان صفا و روح آیا ربط تام و تمامی به مسائل عادّی و مادّی مثل نامرغوببودن ابزارهای کتابت ندارد؟
نه جناب شیخ! این یک جور درونیّت است. یک بار از استاد جلال ذوالفنون پرسیدند: موسیقی عرفانی چیست؟ گفت: موسیقییی است که یک عارف بزند! حالا صفای خط چیست؟ محصولی است که یک دل باصفا تولید کند. خیلی ساده است!
پس به خیال شما خوشنویسی با مهارتها و فنونی مثل مکانیکی و نجّاری تفاوت ماهوی دارد؟ در آن حرفهها افراد، دورههای کارآموزی را با سختی و مرارت و ریاضت میگذرانند و تکنیسین میشوند و استادکار. ممکن است یک کلاس فوق برنامه به نام «کلاس اخلاق» هم برای آنها بگذارند. ولی اینقدر صریح و موءکّد به آنها گفته نمیشود که: صفای خط از صفای دل است! چرا خوشنویسی علاوه بر مشکلات مادّی عدیدهای که فراراه هنرجو وجود دارد، با این مقولات به قول شما درونی هم دست به گریبان است؟ آیا فکر نمیکنید خوشنویسی چون دست به گریبان متن است و با شعر و نثر که نوعآ حامل و حاوی مفاهیم اخلاقی و توصیه به اصلاح نفس و برخورداری از ملکات باطنی است، این ربط به عوالم معنا بیشتر در آن متجلّی است تا مشاغل و حرفی که جلوهء صفای باطن کمتر در آن نمود دارد؟
اینجا یک بحث تاریخی وجود دارد. با توجّه به دستهبندیهایی که در خصوص هنر از غربیها به دست ما رسیده است، آنها برای «آرت» مفاهیم دیگری در نظر میگیرند. ولی در شرق و به خصوص ایران، اینگونه نبود که در گذشته تنها به موارد انگشتشماری مثل سینما و تئاتر و نقّاشی و موسیقی، هنر اطلاق شود. خیر! هنر حوزهی وسیعی از حرفهها را که دارای اختلاف شاءن بودند، دربرمیگرفته است. برای مثال به
نجّار و زرهساز و شمشیرساز، هنرمند اطلاق میشده است. ما در زمان خودمان هم چاقوسازهایمان را هنرمند میدانیم و ربطی که بین هنر و صفای باطن از آن یاد کردیم، در این موارد هم وجود دارد.
یعنی چاقوسازی که صفای باطن ندارد، این امر در محصولش هم نمود پیدا میکند؟
بی اثر نیست. دنیا، دنیای عشق است جناب شیخ!
اگر دل بیصفا دست به کار شود، اثری که به دست میآید، با اثری که محصولِ دل باصفاست، فرق دارد. ممکن است من ِ بیصفا هر دو را یکی ببینم، ولی انسان اهل دل و معرفت، فرق بین دو کار را حس میکند. از احوالات یکی از عرفا میگویند که به منزل کسی دعوت بود. غذایی برایش آوردند تا تناول کند. بعد از خوردن، در خصوص خانم خانه و خلقیّاتش حدسهایی زد که منطبق با واقعیّت بود!
اعتقاد و زلالبودن باطن که از آن یاد میکنید، الزامآ مرادف با اعتقاد دینی و صفای برخاسته از عرفان اسلامی است؟
عرفان اسلامی میتواند این صفای باطنی را تقویت کند، ولی لزومآ اینگونه نیست که فرد باصفا انسان عارفی هم باشد.
ممکن است شاید حتّی به آداب و مناسک دینی هم به ظاهر منضبط نباشد ولی دل پاکی داشته باشد. هوم؟
بعید نیست.
پس این تعریف خوشنویسی را که میگویند: هندسهایست روحانی که با آلت جسمانی صورت میبندد (ألخطّ هندسة روحانیّة تکتب بآلة جسمانیّة) قبول دارید؟
چیزی جز این نیست.برمیگردیم به فعَالیَتهای خودتان. از رزومهتان بگویید و رتبههایی که در جشنوارهها به دست آوردهاید.
قابل عرض نیست. به یاد دارم آقای عبّاس عارف (خوشنویس معاصر) در مصاحبهای با تلویزیون از تعبیری استفاده کرد که خیلی پسندیدم. مصاحبهگر پرسید: خودتان را معرّفی کنید. گفت: در کشوری که حافظ و سعدی و نظامی دارد من هیچ کس نیستم! واقعآ همینطور است. در جواب به سوءال شما هم باید بگویم: هیچ! منتها برای اینکه به عرف این مصاحبهها عمل کنیم و از سوی دیگر در جشنوارههایی که حضور پیدا کردهام و اساتید و داوران به خطَ بنده لطف داشتهاند و بدان رتبه دادهاند، دست کم برای احترام و ادب به راءی آنان مجبورم به این موارد اشاره کنم.
من سال ۶۸ از انجمن فارغالتّحصیل ممتاز شدم.
در جشنوارهی سال تکریم امام علی(ع) در سال ۸۰ صاحب اثر برگزیده بودم. در جشنوارهی خوشنویسی فجر در سال ۷۸ و ۷۹ که یک بار بیشتر برگزار نشد، در سطح کشور اوّل شدم.
در همایش بینالمللی خوشنویسی جهان اسلام در سال ۸۱ اثر خوشنویسی بنده به لطف اساتید اثر برگزیده اعلام شد.
در مسابقات موءسّسهی «ایرسیکا»ی ترکیّه هم که وابسته به سازمان کنفرانس اسلامی و مقرّ آن در استامبول ترکیّه است، در سال ۸۳ که بزرگداشتی برای مرحوم میر گرفتند، رتبهء دوم رشتهء نستعلیق را به بنده دادند.
در جشنوارهی مشابهی هم که در سال ۸۴ در قزوین برگزار شد، در شمار کسانی بودم که اثرشان برگزیده شد.
در نمایشگاه استادان بزرگ نستعلیق هم در سال گذشته در قسمت خارج از مسابقه کار داشتم.
در جشنوارهی بینالمللی هنرهای تجسّمی هم حضور داشتهام. نفر اوّل مسابقهی بنیاد شهید و نفر سوم خطّ ثلث در مسابقهی خوشنویسی دانشجویان کشور هستم. اینها مهمترین توفیقات بنده در مسابقات است. بقیّهی موارد قابل عرض نیست.
از فعّالیّتهای هنریتان بگویید. کلاس تعلیم خوشنویسیتان در حال حاضر کجاست؟
به مدت سه سال در جهاد دانشگاهی کوی دانشگاه تهران تدریس خط داشتم. در حال حاضر نیز در انجمن خوشنویسان ایران شعبهی مستقلّ دزاشیب کلاس خط دارم. اوضاع هنرجوگیری قدری نابسامان است و فعلآ در ترم تابستانی در کلاس بنده فقط ۱۴، ۱۵ نفر ثبت نام کردهاند. .
طبق عرف مصاحبهها توصیهای بفرمایید به هنرجویان خطّهی خط و اگر شد به تمام خوشنویسان و قاطبهی هنرمندان این رشته!
مطلبی که عرض میکنم، خودم بیش و پیش از هر کس مخاطب این حرف هستم. در آسیبشناسی شخصیم به این نتیجه رسیدهام که عارضهای که به سر جامعهی خوشنویسی آمده، فقدان روح معنوی است. اگر این روح که در خلال مصاحبه هم بدان اشاره رفت، قدری چاقتر و پروردهتر شود و فارغ از اینکه خوشنویس به شیوه و مکتب صفوی کار میکند یا قاجار و یا معاصر، به درونیّات و صفای باطن توجّه شود، مطمئنا صفای خطّمان فزونی میگیرد و محصول نهایی ما از عیار و اعتبار بالاتری برخوردار میشود. ببخشید! ما بزرگتر از دهانمان حرف زدیم. انشاءالله که این صحبتها منشأ اثر باشد.