احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت اول)
نگارش از نزديك با تصوّری از دورنما «كتيبه» گونهاى فرآوردهى هنرى در خطّهى خط است كه هنرمند خوشنويس براى خلق آن، به قاعدهٔ توليد ديگر صنايع دستى، چشم در چشم كار و در نزديكترين فاصلهٔ ممكن نسبت به دست و پنجه به توليد آن مبادرت مىورزد.
ولى صعوبت كار از آنجا آغاز مىشود كه كتيبه را بايد بر اساس تصوّرى از دورنماى اثر آفريد. بسا دفعاتى كه راقم اين سطور در اوا/سط دههٔ 60 كه براى دفتر تبليغات قزوين كار تبليغاتى مىكرد، پلاكاردى را به تصوّر اين كه خوب از كار و آب درآمده، تا كرده و قلمموها را شسته است; ولى وقتى نصبشدهى كار را در اوج ديده است، شرمناك در آن نگريسته; چرا كه بس حالت مضحكى داشته و نسبت ميان قوّت و ضعفها به هم ريخته است. از استاد كرمعلى شيرازى نقل مىكنند كه در كارگاه آموزش خوشنويسىاش گفته بود كه بارها خطّى را كه در دانگ درشت مىنوشتم، كف حياط خانه پهن مىكردم و از فراز بام به تماشايش مىنشستم! كتيبهنگار و ايضاً پلاكاردنويس بايد آنقدر از راه آزمايش و خطا، از نزديك بنويسد و از دور نظاره كند و دوباره به نزديك آيد و اثر را حكّ و اصلاح كند، تا در نهايت بىنياز به دورشدن از اثر، آن را با رعايت اصول و هندسهى درخور توليد نمايد.استاد احمد عبدالرّضايى كه سال آينده پا به 50 سالگى مىگذارد، در شمار آن دسته خوشنويسانى است كه تجربهى طولانى پلاكاردنويسى در اوايل انقلاب و زمان جنگ، تجربهى ذيقيمتى را در خصوص نگارش كتيبه (به خطّ نستعليق و ثلث) برايش به ارمغان آورده است; تا آنجا كه به قول دوست خوشنويسم على رضائيان: به روح و جوهره و آناتومى حروف براى اينكه بتواند آن را با پرگار و ساختوساز از كار درآورد، دست يافته است.
با وامگيرى از تعابير خود استاد بايد بگويم كه سوء سابقهى اين هنرمند در خوشنويسى زياد است!(1)
استاد در 1359 هجرى شمسى به اخذ مدرك ممتاز نايل شده و شايد براى اداى دين به خوشنويس شهير تُرك: حامدالأمدى نام فرزندش را حامد گذاشته است. اين حقير گاه از سر طنز به ايشان ابوحامد مىگويم.
براى بهرهورى و لذّتبردن از خطّ عبدالرّضايى كمى تا قسمتى مىبايست ذهن و ضمير را از آنچه پايتختنشينان ترويج مىكنند، خالى كرد. اگر هنرجويى باشى كه در آتمسفرى زندگى كنى كه تنها با قرائت استاد اميرخانى از زيبايى دمخور باشى و ذهن را تربيت كرده باشى (با آنكه ايشان بزرگْفنّانى است كه بنده خود از پرورشيافتگان مكتب خوشنويسى ايشان هستم) بسا كه اگر به ديدن كتيبهى عبدالرّضايى بروى، آخر كار از هزينهاى كه در اين راه صرف كردهاى، پشيمان باشى.(2)
اين قاعده در مورد پيروان شيوهى ميرزا غلامرضا هم كه دربست در فضاى شيوهى استادانشان بسر مىبرند، صادق است. اين دسته در اثر همجوارى و مؤانست با پسند غلامرضا از زيبايى، تمام حركات و سكنات استاد را درسآموز، واجد نكته و حتّى وحى منزل مىبينند و مىانگارند. بدا كه آنان نيز به اين دام مبتلايند كه از باغ هنر اميرخانى (كه نام او را نمايندهى شيوهى ميرزاى كلهر فرض مىكنم) حظّى نبرند. عجبا كه گاه من شاگرد، «بد»ى را كه استادم مرتكب شده، بد مىبينم; ولى شرم حضور اجازه نمىدهد كه به اين امر تصريح كنم. و دم خروس اين خودسانسورى در جاهايى لو مىرود. به خاطرهاى توجّه كنيد و ببينيد چگونه «آمدن اَغراض» موجب «پوشيدهشدن هنر» مىشود.
اَغراض هنرپوشان!جلسهى هفتگى دعاى توسّل خوشنويسان قم در 17/6/83 در منزل داود چاووشى برگزار شد و جناب عبدالرّضايى هم حضور داشت. دقايقى از شروع جلسه و گپ و گفت در باب اخبار و رويدادهاى خوشنويسى نگذشته بود كه عبدالرّضايى كليد ماشينش را به «محمّد عابد» - نوممتاز قمى و مريد خطّ عبدالرّضايى - داد و گفت كه در ماشينش خطوطى هست كه خوب است دوستان جلسه ببينند. تصوّر عمومى اين بود كه خطوط مزبور به قلم استاد عبدالرّضايى نگاشته شده. عابد خطوط لولهشده را آورد و وسط جلسه باز كرد. نستعليق بود و ثلث. ثلثها در دانگ بزرگ تحريرشده و مضمونش سورههاى قرآنى و بعضاً تركيبات نمايشگاهى و به سياق تركيبات عبدالرّضايى بود. در جلسه ولوله افتاد و ملّت، نديده بَهبَه كردند. خطها دست به دست مىگشت و اين جملات در آن لحظات شنيده شد:
«ببينيد و رد كنيد!»، «به همهتان نوبت مىرسد» و...
نوع مكثهايى كه توسّط حضّار بر خطوط مىشد، از نوع مكث بر خطوط اساتيد بود. خود من - شيخمحمّدى - وقتى آثار را ديدم، با آنكه پاشنهى واوهاى نگاشتهشده به نستعليق را - حتّى در قالبى كه آقاى عبدالرّضايى مىنويسد - مىپسنديدم، سعى نمىكردم زود از روى خطوط بگذرم و بگويم:
«اين كه به مذاق من جور نمىآيد; پس هيچ!» چون احساسم اين بود كه خطّ استاد است و نبايد در آن ايراد ديد و اگر هم ايراد ديده شد، نبايد ايراد گرفت!
لحظاتى بعد عبدالرّضايى به على معماريان كه يكى از اين نوشتهها (به قلم ثلث و اجراشده روى كاغذ ابروباد) را در مقابل داشت و در كنار على بخشى و ابوالفضل احمدى در آن مىنگريستند، گفت:
«آقاى معماريان! چطور است؟» گفت:
«من در ثلث تجربه ندارم.» و با اين كلام خود را از قضاوت خلاص كرد.
عبدالرّضايى گفت:
«اينها خطوط يكى از همشهريان شماست. خانم هم هست.» ابوالفضل احمدى هاج و واج گفت:
«يعنى هم نستعليقها و هم ثلثها؟» گفت:
«همه! همه!»
به محمّد عابد كه پهلوى من نشسته بود، سُقلمهاى زدم كه:
«تو كه ارتباط بيشترى با استاد عبدالرّضايى و خطوط ايشان دارى، چطور در همان نگاه اوّل متوجه نشدى كه خطّ استاد نيست؟» گفت:
«از قضا من در خطها ايراد مىديدم; ولى جرأت نكردم به آنها اشاره كنم. گفتم: شايد مشق حاجى (عبدالرّضايى) كم شده يا چون مدّتى در يك خط تمركز مىكند، ديگر خطوطش اندكى افت مىكند.»
كمكم نقدها شروع شد. يكى از جماعت به عبدالرّضايى گفت:
«سطرهايش خوب است; ولى چليپايى كه نوشته ايراد دارد.» مجيد داستانى گفت:
«ثلثش ضعيف است!» انگار درپوش احساسات ملّت را برداشته باشند، شروع كردند به راحتى ايرادها را گفتن! و من ديدم چقدر وقتى نام يك هنرمند بزرگ در پشت اثرى كه در اندازهى او نيست، وجود دارد، زبانها براى نقد و انتقاد، قفل مىشود. گاه نه تنها جسارتِ ايرادگرفتن نيست; بلكه حتّى ايرادها انگار ديده نمىشود. گويى حائلى كه شخصّيت آن بزرگ است، بين بيننده و اثر ايجاد مىشود و نمىگذارد بد را بد ببينيم; چون انتظارى كه داريم، بالاست و اين انتظار بالا اثر ضعيف او را هم در كارگاه روتوش ذهن ما، حكّ و اصلاح مىكند. در مجلس آن شب، ناگهان ظرف چند ثانيه، حجاب و ديوار يادشده كنار رفت و وقتى شخصيّت «عبدالرّضايى» يك قطعه خط را پشتيبانى نكرد (با اينكه خطوط، اثر شاگرد عبدالرّضايى: خانم وزيرى بود) آن وقت ديگر «هنر پوشيده نماند» و ايرادها آفتابى شد.
همينجا بگويم كه من خود از اين اَغراضِ هنرپوشانه خلاصى ندارم; ولى از آن ابراز بيزارى مىكنم.
خوشبختانه استاد عبدالرّضايى خود در شمار كسانى است كه به ديگر شيوهها حرمت مىنهد و يكسونگر نيست.اميرميثم سلطانى دوست شكستهنويسم مىگفت: يك بار از آقاى عبدالرّضايى شنيدم كه مىگفت:
«اميرخانى كتابت را به حدّ اعلى رسانده است و در بين معاصرين و قدما مشابه او نيست.»
شنيدن اين قضاوت از كسى كه به ظاهر تصوّر مىرود كه از منتقدين شيوهى استاد اميرخانى است، حاكى از سلامت نفس و ديد همهجانبهى ايشان است.
آنچه در ذيل مىآورم، قطعاتى از زمان گذشته و گاه تكلحظههايى است كه از جويبار جارى زمان كه بر من مىرود، صيد كرده و به قيد كتابت درآوردهام. در اين قطعات گزارشگونه و برگرفته از دفتر يادداشت روزانهام جناب استاد احمد عبدالرّضايى حضور داشته است. مواردى كه با سهنقطه مشخّص كردهام، موارد سانسورشده است. گاه نام برخى افراد را به شكل درهمريختهى حروف يا تغييرشكليافته و احياناً حتى با حرف اول نامشان و اگر هيچ يك از اين راهها افاقه نكرده با سهنقطه آوردهام. همچنان، برخى جملات تند و تيز و وبلاگى است و به درد چاپ نمىخورد; هر چند من چاپ چنين متونى را نيز خوش دارم و در كتاب «عسل و مثل» آن را آزمودهام. به هر تقدير اين شما و اين برشهايى كه عرض شد:
18/9/79 افطار مهمان انجمن خوشنويسان ايران هستيم. لاجوردى واژهى «رِفرنس» را بكار برد كه نمىدانم از آن چه معنايى اراده كرده بود؟
عبدالرّضايى با آنكه رياست انجمن خوشنويسان را به عهده ندارد، همچون رؤسا سخن مىگويد. او در خلال حرفهايش كسى را كه «هم نداند هم ندارد هيچ قصد اكتساب» مورد نكوهش قرار داد. بعد، ابراز كرد:
«وقتى سياست انجمن خوشنويسان مركز، اين است كه به تمام شركتكنندگان در امتحان متوسّط، مدرك قبولى بدهد - حتى اگر با چوب كبريت يا سر چاقو نوشته باشند - نيازى نيست مدرّسين اصرارى داشته باشند كه حتماً در اين امتحان، بالاى سر هنرآموزانشان باشند!»
عبدالرّضايى از «نعمان صحرانورد» بهعنوان بهترين شاگردش در ايّام تدريس ياد كرد با اين افزوده كه اندكى بازيگوش هم بود!
صحرانورد در همين جلسه، آقاى عبدالرّضايى را بهخاطر متكلّموحده بودن به باد انتقاد گرفت و نيز به اين كلام عبدالرضايى كه دالِ فلان خوشنويس، سهزار نمىارزد، متعرض شد و آن را با سليقهاىبودن خط در تنافى دانست.
تعامل اساتيد خوشنويسى همشيفت
جناب عبدالرّضایی در 11/2/81 در محلّ انجمن خوشنويسان دفتر قم واقع در خيابان دورشهر به اين ذهنیّت كه همشيفتبودن من با على رضائيان باعث تغييراتى در خطّ بنده شده است، صحّه گذاشت و گفت:
يك بار در انجمن خوشنویسان تهران در دیداری که با استادِ مرحوم عبداللّه فرادى داشتیم و خطّی از ایشان را دیدم، به آن استاد گفتم كه فلان كلمه را شبيهِ آقاى اميرخانى نوشتهايد! ايشان ابداً از اين كلام ناراحت نشد و حتّى بر اين نكته صحّه گذاشت كه همجوارى من و اميرخانى و نيز ديگر اساتيد، موجب تبادل برخى نكات به يكديگر و تأثير و تأثّراتى مىشود.
24/4/83 عابد به نقل از استاد احمد عبدالرّضايى نقل مىكرد:
در ماههاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مرحوم سيّد حسين ميرخانى به قم آمده بود. نمايشگاه خطّى در سالن هلال احمر قم برگزار بود. اساتيد خط جمع بودند. ظاهراً آن روز حضرت امام در قم ديدارى عمومى داشتند و خطّاطان هم براى ديدن ايشان رفتند. در اين حال من (عبدالرّضايى) و مرحوم ميرخانى تنها مانديم. با ايشان صحبتهاى مختلفى كرديم; از جمله گفت:
«شجريان كه نزد من شاگرد خط بود، بهش گفتم كه دنبال مطربى نرو! رفت و ديديد كه نتيجهاش چه شد. همهى بساط موسيقى جمع شد!»
(در آن ماهها به خاطر تب و تاب انقلاب، موسيقى بساطش جمع شده بود و ميرخانى تصوّر مىكرد كه اين وضعيّت ادامه مىيابد. در حالى كه عنقريب دوباره موسيقى جايگاهش را در نظام جمهورى اسلامى يافت.)
28/5/83 ديشب بعد از جلسهى دعاى توسّل در منزل بخشى از ساعت 12 شب تا 5 صبح با على رضائيان در منزل اجارهاى مهدوى بودیم. (عيال و متين در تهران براى بازگشت شريفسادات و حسن از مكّه. امين منزل مرادى دامادى كه با معصومه در مكّه است و زهرا و رايحه آمدند آنجا.)
رضائيان بعد از ديدن فيلم صداقت جبّارى در كاخ سعدآباد كه من - ر.شيخ.م - فيلمبردارى كردهام، به طنز گفت:
«اگر حسن اعرابى و محمّدتقى اسدى - دو مدرس انجمن خوشنويسان قم - را در چرخ گوشت بريزند و قاطى كنند، مىشود: صداقت جبّارى!» و افزود:
يك بار جبّارى به من (رضائيان) مىگفت:
«موقع سلام دادن، دست هيچ كس جز دست آقاى عبدالرّضايى، خوب در دست من چفت نمىشود!»
18/8/83ُ از آقاى عبدالرّضايى در منزل معماريان اصل ماجرا را شنيدم. گفت: نمايشگاه مزبور در هلال احمر
(ساختمان كنونى آن در نزديك مدرسهى دارالشّفأ) برگزار شد. من و آهنگران و رازقى هم بوديم و عكس گرفتيم و من از خطوط اساتيد عكس سياه و سفيد تهيّه كردم; ولى به كسى امانت دادم و ديگر به من باز نگرداند. (من از اينكه كسى چيزى بخواهد و به او ندهم، ناراحت مىشوم. يك بار هم يكى از بستگانمان كتابى از من خواست كه به او وعده دادم كه فتوكپى از آن بگيرم و به او بدهم. اجل به او مهلت نداد و من فرصت نيافتم به وعدهاى كه خيال مىكنم زمان عمل به آن دير نخواهد شد، عمل نكنم. وقتى خبر فوت او را شنيدم، خيلى دلم سوخت.)
در نمايشگاه فوقالذّكر آقاى اميرخانى از تهران آمده بود كه خيلى جوان بود. در سنّ الانِ ما بود. در نمايشگاه مزبور قطعهخطّى از ايشان حدوداً در ابعاد 60*30 به نمايش در آمده بود كه خيلى خوب نوشته بود و مثل خطوطِ الاَنش نبود! متن اين بود:
«مرغ دل در كف طفلى است كه از بيخبرى / بلبلش مانده به كنج و قفسى افتاده است»
لامِ دل را كنار غينِ مرغ گذاشته بود. دال بالا. كف را كشيده بود و طفلى دوكشيدهاى رويش انداخته بود. است را بالاى طفلى. (من به نظرم رسيد كه همينكه متن نوشتهى اميرخانى را عبدالرّضايى به ياد داشت، آنهم با جزئيّات تركيب كه انگار از روى آن ايميج گرفته بود، خود علامت اين است كه منزلت اميرخانى در نزد امثال آقاى عبدالرّضايى تثبيت شده بود و هست.)
ما در هلال احمر كه بوديم، امام در آن ايّام براى رفتن به فيضيه با ماشين مىآمد و او را از پس و پشتها به مدرسه مىبردند و ما مىديديم. خوشنويسان همه رفتند و من و استاد حسن مانديم كه با كمر خميده و عصابهدست، آمديم مقابل تابلوى نوشتهى شجريان كه يك «حسبنا الله و نعم الوكيل» نوشته بود خيلى خوب. ميرخانى به سختى كمر راست كرد و گفت:
«اين شجريان خيلى استعداد داشت و اگر در اين رشته مىماند، يك چيزى مىشد. ولى رفت دنبال مطربى!»
8/6/83 عابد در تلفن به نقل از عبدالرّضايى: عادت كردهايم شبها بيدار باشيم و روزها تا حدود يازده بخوابيم. محل كار آقاى عبدالرّضايى: فلكهى باجك، ك 52، خانهى ديگر ايشان است كه محلّ كارش است.
با استاد عبدالرّضايى و محمّد عابد از 9 تا 12 شب در منزل.
وقتى شنيد آیةالكرسى زينالعابدين اصفهانی را به 500 ه.ت خريدهام، حالتى از خود نشان داد كه انگار شوكه شده و تعجّب كرده است. ولى عجيب اینكه در انتهاى نشست، ابراز كرد:
در ميان خطهايى كه آوردى، هيچكدام به اندازهى خطّ گلستانه (دوسطرى) و نيز نسخ زينالعابدين (آیةالكرسى) به دلم ننشست و اين دو به قيمتى كه خريدهاى، مىارزد!
آقاى عبدالرّضايى عينكش را در كارگاهش جا گذاشته بود و خطوط ريز مانند گلستانه و زينالعابدين را از فاصلهاى در حدود 60 سانت نگاه مىكرد كه خيلى عجيب بود از اين فاصله بتوان جزئيّات را ديد.
سياه مشق «تجربه كردم» را اثر مسلّم ميرزا غلامرضا دانست و پشت آن هم به خط خود اين معنا را تأييد كرد و افزود:
هيچكدام از شاگردانش نمىتوانند اين خط را نوشته باشند. شكست و انتقال حركت از جيم به ر در كلمهى تجربه كار دست يك استاد است و نيز اسكلت كلّى كلمهى «نيست» و نيز واو «نكو» و دال «كردم». ولى من به فتوكپى رنگيش راضيم و به جاى اينكه يك ميليون تومان به اين خط بدهم، صد هزار تومان مىدهم و به اردبيل مىروم براى تماشاى خطوط قديمى و كاشيكارىها. اينكه خط را بخرم براى اينكه گران شود، «خطبازى» است و جدا از عالم خطّاطى. خطوط گلستانه در موزهى فين كاشان را اگر پول داشته باشم، مىخرم و به چندين برابر هم از من بخرند، نمىفروشم; حتى اگر به پولش نياز پيدا كنم. از ايشان پرسيدم:
«براى من تعجّبآور است كه شما به رغم اينكه تابلوهاى همواره در معرض نمايش ميرزا آقا خمسه را در حرم مطهّر حضرت معصومه(س) در برابر ديد داشتهايد، چگونه شد كه از كانال مرحوم سيّد حسن ميرخانى و آقاى خروش گذر كرديد و در نهايت به ميرزا غلامرضا رسيديد؟» توضيح مبسوطى داد در مورد سابقهى انجمن خوشنويسان قم:
«حدوداً در سال 55 بود كه آقاى آهنگران در همين ساختمان كنونى انجمن منتها در طبقهى 2 انجمن را اداره مىكرد. من جوانى شهرستانى بودم كه در قم مىزيستم. (از بدو كودكى از اراك به قم آمده بودم.) وقتى رفتم انجمن فردى به نام «منوچهر نوحسرشت»(4) كه در حال حاضر در تهران است، آنجا بود. اين فرد كپى خطوط آقاى اميرخانى را از تهران مىآورد و القا مىكرد كه ببينيد كه چقدر اين قسمتهايش را خلاف قاعده و بد نوشته است. من در مسابقات دانشآموزى شركت كردم. همه دورم جمع شده بودند. ناگهان هم پراكنده شدند و رفتند به سمت ديگر. من به آنجا كه رفتم براى اوّلين بار احمد پيلهچى را ديدم كه از قزوين آمده بود و او هم مسابقه مىداد. من هنوز امتحانهاى انجمن را نداده بودم. پيلهچى كارتش را درآورد و گذاشت روى ميز و من نگاهى به آن انداختم و ديدم كه مدرك ممتاز دارد! فهميدم كه در اين مسابقه اگر نستعليق شركت كنم، باختهام. اين بود كه به دوستم «كميجانى» - كه احتمال مىدهم همين كميجانى باشد كه خبرنگار ايران در خارج از كشور است - گفت: بيا ثلث امتحان بدهيم. در آن مسابقات، پيلهچى در نستعليق اول شد و من در خطّ عربى. رقيب من در خطّ عربى «قنبرى» از قزوين بود كه ده پانزده سال بعد خودش به من گفت كه رقيب من بوده. خانمى از قزوين هم در نسخ شركت كرده بود. وقتى از مسابقات برگشتيم، با انگيزهى بيشترى خط را دنبال كردم. پسر آیةالله هادى معرفت با من همكلاس بود و به كمك او رسمالخطّ هاشم بغدادى را كه از آن به كرّاسه تعبير مىكرد، از كتابفروشى بصيرتى قم خريدم و روى آن مشق كردم تا براى مرحلهى بالاتر مسابقات آموزش و پرورش آماده كنم.
بعد رفتم امتحان دورهى خوش را در انجمنى كه رياستش با آهنگران (كه عبدالرّضايى از او با تعبير طنزآميز اوستاحسن ياد مىكرد) بود، دادم. من اولين هنرجوى انجمن قم هستم كه مدرك ممتاز گرفتم.
گفتم: پس با اين وصف، خوشنويسى در قم، قبل از انقلاب، جايگاه و پايگاهى نداشته. گفت: همينطور است. ولى فردى بود به نام «برزگر» كه مىرفت در صحن مىنشست و از روى خطوط ميرزا آقاخمسه مشق مىكرد. او بعداً به جرم همكارى با گروهكها اعدام شد.
در اوايل انقلاب به مدرسهى صدوق مىرفتم و همگام با حركت انقلاب، پلاكارت مىنوشتم. ديگر خوشنويسان قم نظير آقاى آهنگران هم براى پلاكارتنويسى به آنجا مىآمدند.
با شهيد ربّانى همدوره بودم و او هم در امتحانات انجمن شركت كرد. كتيبهى «كتابخانهى آىْا& العظمى خامنهاى» را ابتدا پيشنهاد 100 ه.ت كردم بعد ده درصد تخفيف دادم و در نهايت 80 ه.ت گرفتم; در حالى كه يكى از خوشنويسان قم نوشته بود به 10 ه.ت و مقبولِ كاشيكار نيفتاده بود.
من قرائت خودم را از سبك غلامرضا ارائه مىدهم و دربست مثل او نمىنويسم و بعضاً تغييراتى ايجاد مىكنم و با موحّد از اين رو اختلاف داريم و گاه به دعوا مىكشد. كلمهى «ست» را معتقدم بايد جورى نوشت و تنظيم كرد كه انگار يك حرفِ «ب» است. موحّد شيوهى ديگرى دارد. راستى شيخ! قرار شده در دفتر تبليغات برنامهى كلاسهاى كارگاهى خط ترتيب يابد و از پاييزْ من قرار شده تدريس كنم براى طلبهها. شما هم بيا! یکجا گفت:
نسخ را من نه به سبك زينالعابدين كه به شيوهى علاءالدّين مىنويسم.
اصل سياهمشق «فيض مسيحا ز دمم مىچكد» را از مرحوم ميرزا غلامرضا در منزل استاد اميرخانى ديدم كه روى تاقچه گذاشته بود و انسان دلش نمىخواست چشمش را از آن سمت بگيرد! ولى چه سود؟ كسى كه چنين خطّى را در منزل دارد، چرا از آن استفاده نمىكند و ضادش خراب است؟ (يادآورى مىكنم كه اصل سياه مشق تجربه كردم از ميرزا غلامرضا را هم من - ر.شيخ.م - روى كامپيوتر گذاشته بودم; ولى ابداً از سوى آقاى عبدالرّضايى جلب توجه نكرد; به خلاف خطِ «از خود بطلب» به قلم خودم كه درون قاب و چند سانت آنسوتر بود و در بدو ورودش از اين خط گفت و پرسيد كه گفتم: متأسّفانه اين خط نه به نمايشگاه راه يافت و نه در كتاب چاپ شد. گفت: رجبى - دبير همايش خوشنويسى - قبل از نمايشگاه به من زنگ زد و گفت: بيا داور باش! و من نرفتم.)
آقاى عبدالرّضايى تعبير «براى مصرفكننده اينقدر» را از آقاى اميرخانى نقل كرد. گفت: يك بار يك قطعه خطّ قديمى را از ايشان پرسيدم چند قيمت است؟ گفت: براى مصرفكننده اينقدر! يعنى اگر كسى از آن بهرهى خطّى ببرد، ارزشش را دارد كه گرانتر هم بخرد; چون مصرفكننده است و وقتى مصرفكننده باشد، بايد بالاتر بپردازد. در بيرون منزل و در موقع خداحافظى گفت: هم خوشحال شدم كه خطّ شما بهتر شده (در منزل موقع ديدن خطِ وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم هم گفت: آهان! حالا خطّت يك تناسبِ بهترى پيدا كرده نسبت به خطهايى كه قبلاً از شما مىديدم)
9/9/83 از حدود ساعت 8 شب تا 2 بعد از نيمهشب در منزل دوم استاد عبدالرّضايى - كه مىشود به او ابوحامد گفت! چون پسرى به نام حامد دارد - كه كارگاه خوشنويسى براى كارهايش كرده است. ابتدا رضائيان هم بود و او خبرم كرده بود كه بيا كارهاى كتيبهى حاجى را ببين كه رفتم ديدم با پرگار براى «دارالولايه»ى مشهد مىنويسد. شعر از صفىعليشاه كه تضمين آيات قرآن است و آقاى عبدالرّضايى خيلى عالى اجرا كرده بود. مىگفت: در اوايل دههى 70 شمسى دوبار استاد.... به قم آمد. يك بار در مؤسسّهى باقرالعلوم كه وابسته به دفتر تبليغات بود و بحث شورايىشدن انجمن خوشنويسان قم كه تا آن وقت توسّط آهنگران اداره مىشد. يك بار هم با خانمش آمد و نهار در منزل استاد.... بوديم.
در يكى از سفرها با آقاى...؟؟ به حرم رفتيم و كتيبههاى ميرزا آقا خمسه و ميرزا عمو را ديديم. با آنكه از قبل از ظهر با او بوديم، مشاهده نكرديم نماز بخواند! من در آستانهى قضاشدن نماز رفتم براى خواندن نماز. ظاهراً اين انتقاد ما را به گوش.... رسانده بودند كه عبدالرّضايى مىگويد:
«....بىنماز است!» در شهركرد كه رفته بوديم، آقاى.... مرا كشيد كنار و توضيحاتى داد كه معلوم بود پاسخى به من است. گفت:
«يك روحانى از قم به من اين خبر را داده كه در مورد من مىگويند نماز نمىخوانم.» با مشخّصاتى كه..... از روحانى مزبور داد، دانستم منظورش ش.ف است. بعد گفت:
«من بعد از انقلاب براى اينكه ريا نشود، در جمعهايى كه بودهايم، از آشكارخواندن نماز خوددارى كردهام; حتّى اگر نمازم قضا شود!» در ادامه گفت: و يك چيزى هم گفت كه - شيخ! - اگر به كسى نمىگويى، بگويم! گفتم: صاحباختياريد. گفت:
«به من گفت: من همهى نمازهايم را يكجا آخر شب مىخوانم و بعدش نماز شبم را هم مىخوانم!»
19/9/83 مثال براى اينكه هنرمند گاه يك چالهميدانىِ باكلاس است!
تعبير «اُذُنالفرس» (گوش اسب را) براى بالاى هاى دوچشم در خطّ ثلث بهكار مىبرند. براى «پايين هاى دو چشم نيز از تعبير «خُصیةْالحمار» (به تعبير ع در 19/9/83: خايهى خر!) استفاده مىكنند. تصوّر من اين است كه هنرمند - آن هم هنرمندى كه با هنر مقدّسى مثل خطّ، آن هم خطّ ثلث كه سرشار از تحرير متون دينى است، سر و كار دارد - گاه آدم فرهيختهاى است كه لشبازى در نمىآورد و حرف بد نمىزند; مثلاً در صحبتهايش از كلمهى «كاف خر» استفاده نمىكند، در عين حال كارى مىكند كه شايد بدتر از تلفّظ لفظ مزبور باشد: تصوير خايهى خر را در نگارش خوشنويسى خود داخل مىكند و مىگنجاند و نيمى از حرفِ ها را به گونهاى مىنويسد كه شبيه خايهى خر باشد و اگر شبيه نباشد، غلط محسوب مىشود! و در مقام تدريس اين هنر نيز به هنرجويانش مىگويد كه زيرِ ها را مثل خايهى الاغ بنويسند.
8/11/83 بعد از تماس معماريان رفتيم منزل آقاى عبدالرّضايى به آدرس فوق براى شامِ بازگشت از مكّه.
23/12/83 رفتم كلاس استاد عبدالرّضايى در دفتر تبليغات كه مخصوص طلاّب است. بعد از كلاس در خصوص وضعيّت انجمن صحبت شد. گفتم:
چرا من يك كلاس بيشتر ندارم; در حالى كه آمادگىاش را دارم كه بيشتر كلاس داشته باشم و مثلاً براى خانمها. گفت:
زمانى من اين را قانونمندش كرده بودم و قرار بود هر كس فقط يك كلاس داشته باشد. الاَّن هم مىگويم به خانم «وزيرى» كلاس بدهيد. مىگويند: خانم... هم كلاس ندارد. خب پوزهفيوا! به اين دومى هم كه شما اسمش را آورديد، كلاس بدهيد. من كه اسم او را نمىدانستم و شما يادآورى كرديد! خب به او هم كلاس بدهيد و به خانم وزيرى و اديب هم كلاس بدهيد. اديب هم نستعليقش از عمارتيان بهتر است و هم شكستهاش.
رضائيان را توصيه به صبر مىكنم. چند وقت پيش بريده بود و من گفتم مقاومت كن در شوراى انجمن خوشنويسان و به عنوان مسئول آموزش.
من - ر.شیخ.م - گفتم: تقصير خود رضائيان است كه رياست را قبول نكرد؟ گفت: ايشان استخاره كرده و خوب نيامد. ضمن اينكه - پيش خودمان باشد! - كلاس اخلاق مىرود و استاد اخلاقش توصيههايى به او كرده بود كه در نهايت او را واداشت كه خودش را ندهد جلو. خانم يزدانپور - پيش خودمان باشد! - با من تماس گرفت و گفت: ما چهار نفريم كه وقتمان در شوراى انجمن اكثراً صرف اين مىشود كه آن دو نفر را كه اعرابى و عمارتيان باشد، راضى و متقاعد كنيم. عبدالرّضايى افزود: حضور بانوان در شوراى انجمن پيشنهاد و اصرار من بود و مىخواستم آنها از نزديك لمس كنند مشكلات را. و اگر پوريزدانپرست رئيس مىشد بهتر از اعرابى بود. اعرابى يك حالتى دارد كه هيچ چيزى بهش اثر نمىكند. اگر به من كسى چيزى بگويد، فكرم را اشغال مىكند. امّا اعرابى وقتى از انجمن خارج مىشود، عين خيالش نيست. اين دو نفر (اعرابى و عمارتيان) در بدو تصدّى رياست انجمن،...ميليون تومان در حساب پول بود و... نه اينكه حيف و ميل و اختلاس كرده باشند. ولى پولى بود كه ما با قناعت جمع كرده بوديم و آنها به غيرضروريات اختصاص دادند. اگر من رئيس انجمن بودم شايد در حدّ 1000 نفر الاَّن هنرجو داشتيم و الاَّن ذوقشان اين است كه به 500 نفر رساندهاند! من با اعرابى در ظاهر مشكلى ندارم و ديدى كه با هم بگو و بخند داريم و كينهاى از او به دل ندارم كه اگر داشتم، نمىتوانستم با او حرف بزنم. ولى در خصوص عملكردش حرف دارم. پوريزدانپرست در وقتى كه جلسات مدرّسين را در زمان تصدّى رياست انجمن داشتيم، چليپايش پيشرفت كرد. چند جلسهى قبل كه تصادفاً جلسهى مدرّسين را كه ديگر نه به قوّت آن موقع برگزار مىشود، رفتم، از قضا همان چليپا را نوشته بودند و من ديدم كه در خصوص برخى حركات، پسرفت كرده است.
ادامه
9606 عکسهای پست را که به دلیل بارگذاری در سایت ضربدر خورده بود و دیده نمیشد، حذف کردم. نسخهء سیوشده با پسوند ام.اچ.تی که حاوی عکسهای مزبور است، از آر205 در کانال تلگرامیم منتشر کردم:
https://t.me/rSheikh/1437